توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

هاشم زرین کیا هستم علاقه زیادی به یاد گرفتن و یاد دادن و ارزش ایجاد کردن دارم.
این یادگیری میتونه مطالعه کاغذی باشه میتونه تو کار باشه یا حتی تو سفر یا شاید هم همنشینی با انسان ها و البته متمم خوانی یا در راه متمم خوانی باشه.
تا الان یه کارایی کردم الان یه کارایی میکنم و یه کارایی هم در آینده قراره بکنم.
این وبلاگ بیشتر جایی است که من توش تمرین نوشتن میکنم و البته سعی میکنم دیدگاهم رو نسبت به چیز ها مطرح کنم پس انتطار ساختار های علمی و اکادمیک نباشید.
نوع نوشتار این وبلاگ هم بیشتر شبیه گفتار روزمره من است تا نگارشی از جنس بسیار رسمی کتابی

ضمنا با عرض پوزش بابت این که فونت کلمات پست ها خیلی کوچکن دلیل این که فونت این وبلاگ به این شکل است دو تا چیزه:

1 - اونی که قصد خواندن داره دنبال خواند سرسری نباشه
2- بیشتر با متن کلنجار بره

محبوب ترین مطالب

عجیبه وقتی لغت اعتماد را گوگل میکنی نتیجه مهمی ندارد نتیجه ای که به آدم کمک کنه و سر لوحه زندگی آدمی باشه و بیشتر روی اعتماد به نفس و دکون تخته های در این باره مقاله موجود است ؟!؟!

و در بین مقالات انگلیسی هم چیز خاصی نبود (به جز فیلم the trust  که نیکلاس کیج توش بازی میکرد )



یه عکس خیلی خیلی فانتزی از اعتماد
در این پست میخوام به این مسله بپردازم ( دلم نمیاد از اعتماد و ساختار ها بگم و بهتون نگم که برید مقاله ی محمد رضای شعبانعلی عزیز به نام :پایان یک پرونده گزارشی در مورد تراست زون را نخونید.


اعتماد

احتمالا شما هم مثل من در روز بار ها و بار ها در جملات مختلف این کلمه رو شنیدید:

اره اعتماد کردم بهش!؟!؟!!

نه بابا اعتماد دارم بهش کامل؟!؟!

به من اعتماد کن.

من این رو کامل میشناسم بابا بیست ساله رفیقمی همکاریم و ... اعتماد دارم بهش

این کلی خرش همه جا میره حرفش حرفه اعتماد دارم بهش باباااا

لعنتی من بهش اعتماد کرده بودم

و .....


خب اگه شما هم مثل من هستید و بار ها و بار این رو شنیدید و بار ها و بار ها به خودتون قول دادین اشکال نداره بابا این که غریبه نیست بزار یه بار دیگه به مردم فرصت بدم نباید که بدبین باشی به آدما این کلی آدم خوبیه و.....و بزار فرصت بدم تازه مگه کجا میخواد بره میخواد فرار کنه فلانش میکنم بیسانش میکنم و....


نکته اصلی وقتی فردی ضمانت اجرایی نداشته باشد و فقط و فقط به صحبت یا متن یا چیزی دیگه یا اعتماد کند طرف رو به رو هر که باشد مهم نیست هر کی هر کی هر کی! تو هر زمینه ای هم که باشه چه در مورد یه کاسبی چه تقسیم اموال چه خرید چیزی چه در یه رویدادی چه در یه رابطه ای یا هر چیزی دیگه ای اعتماد کردن بدون ضمانت اجرایی کاری است سخت ناروا حتی اگه این اعتماد درست باشد و اصطلاحا خیلی حلال حرام سرش بشه و حلالیت هم بطلبه باز هم به ریسک و استرس موجود در آن نمیرزه (مگه این که دیگه معامله خیلی شیرین باشه (معامله هر چی میتونه باشه یه رابطه یه بیزینس یا هر چی دیگه که بین دو طرفه) که اون وقت باید با سبک سنگین کردن نتیجه بگیری (البته خودتون بهتر میدونید چیزی که خیلی خوبه صد در صد یه مشکلی داره یه چی اون لا ماها مشکوکه ) و تا میتونید بیاید اطلاعات کسب کنید و ....


حالا با همه این حرفایی که من زدم که به هیچ عنوان اعتماد نکنید همیشه ضمانت اجرایی بگیرید همیشه مکنوب باشه همیشه صلح مسلح باشه (حداقلش طرف بدونه اگه رسوا کنه روسا میشه :)) اگه همه این ها باشه و اگر اون بیرون هم اگه یه رویدای داره میفته که اگه اعتماد نکنی از دست میره بهتر بزار اون رویداد از دست بره چیزی که زیاده رویداد اینده به تو لبخند میزنه اما اگه باز با همه این اوصاف باز هم یه دفعه خدا زد پس یقه تون و اعتماد کردید اصلا دلتون خواست که اعتماد کنید (البته اون دلتون نیست خره درونتونه) اگر دیدی از اعتماد سوء استفاده شده حتی اگر شده هزینه و در حقیقت ضرر بیشتری بدی نسبت به اون چیزی که ضرر کردی حتما حتما این کار رو بکن نه به خاطر این که ادب شه نه شما وظیفه ی اجتماعی داردی ولی داروغه نیستید بلکه به خاطر ثابت کردن خودتون به خودتون (البته شاید فکر کنید این دیوانگی هست ولی خب این مرام مسلک منه) یاده یه متنی افتادم که میگفت :افراد سه دستن : گوسفند ها - گرگ ها - سگ های گله گوسفند که مشخصه گرگ ها میان تکه پارشون میکنن گرگ ها هم که مشخصن میان گوسفند ها رو تکه پاره میکنن نباید جزو هیچ کدوم از این ها باشی باید سگ گله باشی که گرگه رو پاره میکنه حتی اگه خودش پاره شه) اوف چه حرف های حماسی زدم اصلا تحت تاثیر قرار گرفتم (اهنگ راکی داره پخش میشه ) ولی من حیث المجوع برادر من خواهر من اخوی همشیره دوست گرامی بزرگوار به هیچ کس به هیچ چیز اعتماد بی خود نکنید و تماممممممم .




پ ن :شاید این پست ادامه داشته باشد.



یک از این زمان ها الانه

یکی از زمان هایی که خیلی از اعتماد صحبت میشه ازدواج است.وقتی دو نفر تصمیم به ازدواج میگیرند معمولا اولین چیزی که میگن اعتماده

اعتماد در ازدواج شامل چه چیز هایی میشه(البته به نظر من) :

صداقت - شفافیت - وظیفه پذیری - ملزم بودن

بلاشک اگه این تکه از شعر جان لنون رو نمیزاشتم شب خوابم نمیبرد.
(اگه GOD  جان لنون رو نشنیدید یا اگه اصلا هیچ چیزی از جان لنون نشنیدید بهتون توصیه واجب میکنم (حتی توصیه مستحب هم نه ) که حتما حتما حتما این اهنگ رو بشنوید.
هفتاد سال اهنگ های غیر شنیدید امیدوارم خوب باشه یک بار هم اهنگ های جان لنون رو بشنوید و تفکر کنید :)


I don't believe in magic
I don't believe in I-Ching
I don't believe in Bible
I don't believe in tarot
I don't believe in Hitler
I don't believe in Jesus
I don't believe in Kennedy
I don't believe in Buddha
I don't believe in mantra
I don't believe in Gita
I don't believe in yoga
I don't believe in kings
I don't believe in Elvis
I don't believe in Zimmerman
I don't believe in Beatles
I just believe in me
Yoko and me

And that's reality

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۴۸
سید هاشم زرین کیا


(خیلی سعی کردم این متن رو همون جایی که داشتم مینوشتم تو وبلاگ منتقل کنم این پست رو توی راه برگشت از سفر دم گیت انتظار نوشتم.)



بنابر یک اتفاق خیلی یهویی و البته در روزی که خیلی علاقه نداشتم که برم سفر(به دلایل شخصی) در هر حال رفتم سفر 


احتمالا کلید این داستان از زمانی میخوره که چند روز پیش تصمیم گرفتم که یه پالتو جدید بخرم(علاقه زیادی به پالتو دارم جوری که اصلا یکی از چیز هایی که باهاش زمستون و سر میکنم همینه😂😂😂) اما خب خیلی ها گفتن اون پالتو سرمه ای که داری رو باید بیخیالش بشی و یه چند روزی پالتوی قدیمی ترم رو میپوشیدم و البته این رو هم بگم تو این چند سال اخیر تقریبا هیچ لباسی نخریدم(به گمانم اخرین خرید لباسی که کردم بر میگشت به خرید کتونی اسکیچرزی که دربارش تو اینستاگرام نوشته بودم)
از داستان زیاد دور نشم رفتم برای خرید پالتو و پالتویی کاملا معمولی رو خواستم بخرم (اصولا اگه بخوام یه چی بخرم نگاه میکنم اپه خوشم اومد همون لحظه میخرم) اما وقتی اتیکت قیمت 1450 رو دیدم به سرعت از محل متواری گشتم(الان 5 اذر 1397 هست و همون پالتو 3 میلیون تومن اتیکت قیمت داره)

وقتی با چند تا از عزیزان صحبت کردم که در این این زمینه ید طولایی دارن (از عاشقان و دلباختگان خرید لباسن و بر خلاف من که برایم همیشه عجیب بود که چه طوری میشه یه نفر این جوری باشه و لباس انقدر برای اون فرد مهم و انقدر تاثیر گذار ) به هر صورت ایشون پیشنهاد داد که برم استانبول پالتو بخرم.

 منم گفتم چشم تو این شلوغی و گرفتاری کاری مگه میشه بعد دوشنبه که تعطیلی وفات امام حسن عسکری بود( کسی بهم پیشنهاد داد که سه شنبه ساعت 7 بریم استانبول؟ جمعه برگردیم من هم گفتم حله بریم کاری ندارم(البته الان که تو فرودگاه اتاتورک هستم 53 تا تماس بی پاسخ داشتم)

من هیچ وقت استانبول نرفته بودم و البته هیچ برنامه ای هم برای رفتن به استانبول نداشتم  حتی تو اخر های اولویت هام هم نبود ولی و البته این که یه جوری تجربه رفتن به تور و این جور چیزا رو هم داشته باشم(کلا سفر بخور بخواب رو متنفرمممممم سفر لذت بخش باید سراسر تجربه باشه)
رفتم به سمت فرودگاه امام و استانبول (چیز خاصی تا رفتن به تهران و فرودگاه بر نخوردم به جز دیدن دورباره مترو فرودگاه امام خمینی به مترو تهران؟!!؟! و باز هم حرص خوردن و ناراحتی بابت یه همچین افتضاح وحشتناکییییییییی البته اشتباه که چه عرض کنم بی تدبیری نبود مدیریت و .... فساد در کشور فسادی که هم از بالا به پایین هست هم از پایین به بالا حتی در پارکینگ فرودگاه امام خمینی به این صورت که با دادن پول شیرینی پارکینگ تکمیل ظرفیت یافته فرودگاه تبدیل میشه به بهترین جای پارکینگ) به هر صورت با سلام و صلوات برای سوار شدن به هواپیما و یه پرواز به مدت سه ساعت و نیم به همراهی خلبان مرادی(البته باز هم مثل  همیشه پرواز چهل و پنج دقیقه تاخیر داشت و البته تاخیری به مدت نامشخص و یه خانم مسئولی که خیلی شاکی بود )جالبه تو این وسط هم مردم شعار میدادن زاگرس حیا کن حیا کن !!!! (زاگرس یه تاخیر چهارساعتی داشت)لبته ما هم  باید به دلیل این تاخیر شعار میگفتیم که البته از آن جا که منافی عفت عمومیه از گفتن این شعار معذورم )
به هر صورت در زمان فرود بارون میومد و ما رو کاملا سوپرایز کرد.
فردا صبح برنامه گشتن شهر بود.
اول از همه یه پیاده روی فوق العاده در پاییز بسیار بسیار زیبا و هوای فوق العاده ی استانبول شروع شد به مقصد دیلماباغچه (مثل همیشه استفاده از گوگل مپ و البته تریپ ادوایزر شدیدا توصیه میشه)

و خب این یک تجربه عالی بود برای من که عاشق پیاده روی هستم



مقصد کاخ دیلماباغچه بود کاخی که در حاشیه تنگه وسفر است و البته رو به روی استادیوم تیم فوتبال بشیکتاش
این کاخ حکومتی عثمانی بوده و تا زمان اتاتورک هم از اون استفاده میشد.
به غیر از کاخ و حرمسرا(البته حرمسرا رد استریت شاهنشاه نبود بلکه در حقیقت یه جورایی اندرونی و یا به عبارتی دیگر محیط زندگی شخصیه شاه بود که رفقا و فک فامیل اون جا جمع بودن بچه ها درس میخوندن فک فامیل ننه بابای شاه اون جا بودن و.....)


گالری هنری جالبی هم اون جا برپا بود که نقاشی های زیبایی داشت (ظاهرا چند تا از پادشاهان عثمانی علاقه زیادی به نقاشی داشتند)
دو تا  کلکسیون جالب هم بود کلکسیون کریستال و کلکسیون ساعت(کلکسیوت ساعت واقعا محشر بود)


استفاده از گجت دستیار هوشمند که با تگ هایی که در هر محل بود (اتاق سالن و یا حتی نقاشی و یه فرش و حتی  گلدون و لوستر ) رو به صورت صوتی با چندین زبان مختلف محیط رو تشریح میکنه ( این دستگاه بسیار بسیار مهمه و همه موزه ها هم به این نیاز دارند البته در بسیاری از کشور ها یا اپلیکیشن اون موزه گالری یا کاخ رو دارن یا گجت دستیار صوتی آن موجود است)

خیلی نمیخوام به پارکت ها موزاییک ها یا کریستال های خاص و قالی های بزرگش بپردازم یا شومینه های جالب و یا تزییناتی که از تزیینات رومی و فرانسوی سرچشمه گرفته بود ولی زیبایی جالب داشت ترکیب هنر شرقی و غربی این که خیلی از نما ها و تزیینات سه بعدی بود (پیشرفت مجسمه سازی ) مانند همه تزیینات موجود در اروپا رنسانس و البته گاها هم از رنگ ها و لعاب شرقی و البته حجم های شرقی استفاده شده بود من حیث المجموع محیط زیبایی بود (البته حتما پیشنهاد میکنم مجموع کاخ گلستان رو بریدکه با دیلماباغچه در یک بازه زمانی ساخته و مورد استفاده قرار میگرفتند و اون وقته که معنی زیبایی رو درک میکنید)

یاده یه استاد بسیار دوست داشتنی ام افتادم که واقعا ادم حرفه ای بود که سال ها ژاپن بود و ... که میگفت سفر کردن و تجربه در محیط هایی با فرهنگ متفاوت با شما خیلی میتونه کمک کنه به بالارفتن خلاقیت شما (دلیلش خیلی سادست میفهمی جاهای دیگه دنیا وقتی با اون چیزی که شما مواجه شدید و بهش جواب دادید و حلش کردید چه جوابی دادن و چه جوری رفع و رجوعش کردن البته به نظرم مهم ترین کارکرد مطالعه تاریخ هم همین هست )

بعد از دیلماباغچه هم قدمی زدم به سمت اسکله ای که در حاشیه تنگه وسفر(تنگه وسفر تنگه ای بسیار بزرگ است که در وسط استانبوله و استانبول رو به دو قسمت اروپایی و اسیایی تقسیم میکنه )

و جالبیش اینه کشتی هایی که روی این تنگه حرکت میکنن (منظورم اون هایی هست که بین بندر ها رفت و امد میکنن نه این که برای توریستا هست از این کشتی ها میشه با استفاده از استانبول کارت (مثل همین کارت مترو بی ار تی تهران ) استفاده کرد.


تنگه وسفر و صئ البته کشتی سوار شدن در اون محیط بسیار زیبا و لذت بخش بود و این کار رو میشه با 12 لیر انجام داد(این توری تماما توریستی است و لاغیر) مکان های تاریخی و خاص هم با ویس از قبل سیو شده در بلندگو های کشتی تشریح میکرد

البته به علت طوفانی بودن حرکت کشتی ها به سمت جزیره های نزدیک استانبول کنسل شده بود(روز اول سفر) بعد از کشتی سواری هم تصمیم به پیاده روی تو لا ماهای شهر گرفتم کوچه فنی کارا کوچه الکتریکی فروشا (جالبه که تو استانبول هم مثل خیلی دیگه از کشور هایی مثل ما راسته دارن؟!؟! راسته فرش فروشا راسته الکتریکی ها و.... و این برای یه فرد اروپایی یا امریکایی بسیار عجیبه)

البته این که استانبولی ها از چه چیزای جالب و ساده ای پول در میارن هم برام خنده داره

و هم جالب و میگم  دمشون گرم و ما هم با اون پتانسیل عالی که داریم میتونیم خیلی هم خوب پول در اریم

ولی متاسفانه هیچی به هیچی و به هیچی

پیاده روی در خیابان های استانبول هم جالبه (هراز استانبولی ها هست البته هراز ما خیلی بهتره)

روز بعد هم که روز خرید بود از یه پاساژ به پاساژ دیگه و البته دیدن مصرف گرایی بسیار عجیب غریب (یه بحث خنده داری هست که میگه اوت لت یا د نیو کالکشن ) خیلی از لباس ها ابزار الات و یا چیزای دیگه شاید نیو کالکشن داشت باشه

ولی یه سری چیز مثلا تی شرت مشکی یه دست پیراهن سفید یه دست پالتو راسته یه دست کت شلوار ها و .... واقعا از هر لحاظ این قضیه روشون صادق نیست

و نکته دیگه اینه که مگه ایا چیزی که الان نیو کالکشنه. و اصطلاحا مده برای اون فرد بهترین هست؟

بیخیال سفرنامه رو خیلی فلسفیش نمیکنم و .... اما همین رو بگم در پایان اون روز سه تا پیراهن دو تا کت و یه پالتو یه شلوار گرفتم که تجربه جالب هم بود و شاید برای اولین بار بود که چندین و چند تا پاساژ و بوتیک مختلف رو گشتم تا یکی رو انتخاب کنم

تجربه خرید برای خیلی ها لذت بخشه اما برای من خرید تجربه بیشتر لذت بخشه چیزی که در روز سوم به نهایتش رسیدم

روز اخر با کلی پیاده روی تو نواحی مختلف استانبول بیمارستان ها مناطق تجارتی داخلیشون مدرسه و دانشگاه های اون جا گذشت که برام جالب و هیجان انگیز بود

(یه چی دیگه هم هست اون هم فضای بسیار امنیتی این شهر هست که تقریبا کنار هر جای پر جمعیت از بیمارستان و جا های دولتی تا پاساژ ها خیابون ها

به غیر حضور ماشین های زرهی و افراد با مسلسل های تمام اتوماتیک و البته کاور ضد گلوله و.... موانع فیزیکی بتونی و فلزی البته رمپ های بالابرنده فلزی که جلوی ماشین های انتحاری رو میگیره

البته همه هتل ها پاساژ ها و مترو هم که دارای اکس ری و نیرو های مسلح و.... هست که  دیگه حد نهایت امنیت رو میرسونه(در ایران کلا یه مدت کمی بعد حمله به مجلس یه مقداری فضا امنیتی شده بود که بعد مدتی رفع شد)

یه نکته عجیبی در مورد نیرو های امنیتی استانبول دیدم که خیلی مسخره بود!

 یعنی در ماشین در حال عملیات و روشنی که باید مننتظر واقعه باشن اما تا وقتی به فاصله یه سانتیشون هم برسی نمیبنن  سرشون هم که کلا تو اسمارت فونشون درصد زیادیشون هم که دارن سیگار میکشن خیلی ها هم در حال ابجو خوردن و همزمان با گجت کار کردن هستن.


که واقعا دست گلشون درد نکنه

روز دوم به منطقه ایا صوفیه  مسجد هایی دیگه ای که اون ور بودن و البته حرم خرم سلطان(خیلی خرم سلطان خزم سلطان شنیدم که ظاهرا یه سریال ترکی بود که خیلی خیلی خوب برندینگ کرده بود این داستان رو ساختمونی با رنگ صورتی کمرنگ)

واقعا از طرف حس ناسیونالیستی یا چیزی شبیه این نمیگم : ولی واقعا ایا صوفیه از لحاظ معماری هیچ چیزی برای گفتن نداره البته شاید این که سال ها کلیسا بود بعد و مسجد جالب باشه

که نمونه های مسجد ها و امام زادگانی که قبل از اسلام اتشکده بودند به وفور در ایران پیدا میشه


البته یه جای بسیار زیبایی هم در حاشیه این مسجد بود که پارکی فوق العاده زیبا در کنار تنگه وسفر بود خیلی به این که چقدر قدمت داره فکر نکردم اما بلاشک بسیار قدیمی بود چون کافه ای که اون جا بود از سال 1954 بو پارک پارکی زیبا و تجربه عالی بود

این پیاده روی بسیار دل انگیزبه اپل استور استانبول ختم شد

بعد از زیارت در اپل استور استانبول و البته نا امید شدن از رفتن به تسلا سنتر

باید کار پریروز رو تمام میکردیم

جزیره جزیره ما داریم میاییم


رفتم به اسکله ای که باید میرفتم اسکله کاباتاش نامی بود

اما متاسفانه چیزی که دیدم اصلا خوب نبود(حرکت به سمت جزایر کنسل بود به خاطر دریای طوفانی)

از اون جایی که عقب نشینی در مرام ما مرگه و این که سرباز یا روی سپر یا با سپر برمیگره

هی از این ملوان به اون ملوان که اقا چه جوری میتونم بریم ؟

جوری پیگیر شدم (که انگار نذری کشمش پلو گوشت میدن) بعد از اون گفتم من باید برم حتی شنا کنان (حالا نکته خنده دار اینه که اصلا هیچ ایده ای درباره ی این جزیره نداشتم فقط و فقط میدونستم میشه تو اون جزیره دوچرخه سواری کرد؟!

اخر سر یکی از کسایی که اون جا مسئول بود گفت اره میتونی بری فلان اسکله بری ساعت دو

پیاده رفتم سمت اون اسکله اون اسکله هم گفت اره باید سوار شی بری قسمت اسیایی از اون جا بری باز سوار فلان کشتی شی برگردی

من همین کار رو کردم و بعد دو ساعت کشتی سواری رسیدم اخرین کشتی و باز هم کشتی سواری (اول برام خیلی هیجان انگیز بود کشتی جای به این خوبی ولی کم کمک دیگه این دوست داشتن هی ثانیه به ثانیه تغییر میکرد) و البته این دلیل که دریا طوفانی بود متاسفانه از زمان بندی عقب افتادم و زمانی که به جزیره رسیدم چون احتمال صد درصد موندن در اون جزیره موجب میشد که از پرواز باز بمونم به همین دلیل وقتی از کشتی اومدم پایین سوار کشتی کناری شدم و برگشتم  البته این دفعه این تو بمیری اون تو بمیری نبود و موج هاش ادم رو یاده موج های اطلس جنوبی مینداخت یه جورایی شهر بازی مجانی هم بود واکنش ها خیلی زیاد بود طوری که یه قسمت هایی

دیگه کلا عقب موندن از پرواز رو فراموش میکردم

اما شاید جالب ترین چیز برام در اون لحظه واکنش های افراد مختلف به این واقعه بود.

از اون دختر پسر جوونی که رو به روم بودن و در اول حرکت بسیار بسیار رومانتیک هم رو میدیدن و با هم برخورد میکردن(از ادامه ماجرا معذورم) بعد از این موج های وحشتناک که رنگ از رخساره پریده و حالت بدی داشتن 😂😂😂 و خیلی چیز های دیگه

و البته دوییدن تا هتل و ... رفتن سمت فرودگاه

یه سری چیز درگوشی



خیلی از اوقات رفتار خودمون خودمون رو ناراحت میکنه!؟!!!



چهار بحث اصلی دارم

یک نوع و دلیل سفر رفتن خیلی از ایرانی ها

دو چهره و رفتار ایرانی ها در کشور های دیگه

سه این که همه خودشون رو در قامت یک استاد ذنی که در ارتفاع سه متری در حال ریلکشین هست میبینن و میگن اره ایران این جوری ایرانی ها فلان و بیسان و .... هستن؟؟!!؟!

البته معمولا هم حسرت گذشته رو میخورن و....

این که ما همیشه نقاد خوبی بودیم ولی عمل گرای خوبی نبودیم

خیلی مهمه

تعریف خیلی چیزا در جامعه ما (قاعدتا من با این که خیلی از شهر های ایران رو رفتم همه ی استان ها رو دیدم و همیشه ادم ها جذاب ترین چیزی هست که میبینم البته قاعدتا من همه ی جامعه ایرانی رو ندیدم ولی بنابر اندازه وسعم و برخورد های هر چند محدودی که داشتم یه سری چیز ها هست که تو ذهنم هست)

تعریف لذت بردن از زندگی شاید مهم ترین چیز باشه

لذت بردن در زندگی رو تعریف میکنن به :

خرید کردن زیاد لباس ماشین خونه وسایل خونه و .... مطابق روز و.....بدون هیچ دلیل فلسفه ای

خوردن زیاد نوشیدن زیاد تر

بودن در روابط خیلی عجیب غریب و .....

قدرت امر و نهی کردن(حالا یکی که رییس مستراح هست به گونه ای اونی که مدیر یه مجموعه بزرگ هم هست به گونه ای دیگر)

ادب کردن دیگران؟؟!!؟!!

سفر رفتن توری ؟!؟!

البته من نمیگم ادم ها باید عنتلکت باشن و به قول افلاطون مردم فیلسوف همانند آتن نه اصلا و ابدا ولی زین بحر فیروزه ای به گنجایش خویش برد کوزه ای همه ادم ها میتونن این حرب ها رو بزنن شما هم بار ها از این جنس حربا شنیدید ولی عمل کردن مهم ترین چیزه که در زندگی ممکن است


من حتما بلاشک باید از خودم شروع کنم که یه جامعه تغییر کنه

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۳
سید هاشم زرین کیا
یه مسابقه ی خیلی جالبی هست که ما ایرانی ها داریم (البته نمیدونم کشور های دیگه هم این مسابقه رو دارند یا که نه) این مسابقه هم اینه که کی از همه بدبخت تره)



(به یه چند تا مکالمه عادی افراد میپردازیم)

سلام
سلام
خوبی؟؟
نه بابا چه خوبی؟؟ بدبخت شدم؟؟
اااا چرا؟؟ چیزی نیست بابا ؟!!!!
اره دیشب تا ساعت سه بیدار بودم ؟!؟!؟
ا من تا ساعت پنج بیدار بودم ؟!؟!؟هههه
دکترا گفتن تومور مغزی داری؟؟!!؟!؟
هههه دکترا به من گفتن چند وقت پیش مردی :))))

به مکالمه ای دیگر میپردازیم:

سلام حاجی خوبی؟؟
سلام قربانت چی بگم والله
کاسبی خوبه؟!؟!؟!؟!؟
هیییییییییی خراببببب پول ادم رو نمیدن کلی چک دارم دست مردم بازار هم ( شیشه ی پورشه پانامرا تورو  رو باز میده پایین تر که بتونن بهتر صحبت کنن)
اره بابا من هم اوضاعم خرابه باید برم فرش زیر پام رو بفروشم طلب مردم رو بدم ( گوشیه ایفون 10 تمام طلاش زنگ میخوره میره سمت مرسدس اس کلاس مشکی رنگش)




حالا از این که بگذریم و این که این تا چه حد واقعی و چه حد شوخی بود میرسیم به چگونگی مقاومت در برابر سختی ها زمانی که با تمام  وجود غمگینی مثل  وقتی که زنت نمی سازه مثل وقتی که دوستت می میره مثل  وقتی که تیمت می بازه با تمام وجود غمگینی مثل اوقات تلخ تنهایی ات.
حالا این وسط شکست مالی و عشقی و این داستان ها دیگه جوکه در برابر این حجم از غمناک بودن بعضی اوقات که احساس میکنی همه چی به هم خورده عزیزانت مریضن سختی دارن احساس میکنی بهت ظلم میشه مریض هم میشی مشکل عاطفی هم پیدا میکنی حالا این وسط گوشیت هم میشکنه و ماشین هم تصادف میکنی:)))

ولی باید مقاومت کرد باید جلوی سختی ها مشکلات ناراحتی ها مثل کوه وایستاد .
شاید الان بگی:

هاشم چی میگی بابا دلت خوشه

 اما هستمی آملی تیم دایمی سطح جهانی(البته اگر هم آملی نبودی میتونید از اسم شهر خودتون استفاده کنید) و هر چقدر هم احساس کنید ته ته ته ته بدبخت های عالم هستید باز هم باید مبارزه کرد و جلو رفت و رفت جلو هیچ کسی نه دوست نه خانواده نه دولت نه حاکمیت نه هیچ کسی دیگه ای از آسمون نمیاد که کمکت کنه به شما فقط و فقط خود فرد هست باید خود فرد باشه که جلوی این ها وایسه(البته دعای خیر ایجاد حس مقاومت و اعتماد به نفس بالا بردن از طرف اطرافیان واقعا میتونه کمک کنه به فرد)

میدونم گفتن این حرفا آسونه و عمل کردن به این نکات هست که سخته ولی بدونید همیشه راه های سخته که فولاد رو ابدیده میکنه و مرور زمان و تجربه اتفاقات اینده مشکلات قدیمی رو به یه رومان خنده دار تبدیل میکنه حتی اگر از بدترین اتفاق دنیا هم بد تر باشه  باز هم باید رفت جلو
یکی یه حرف خیلی جالبی میزد که من همیشه تو ذهنم مونده و احتمالا خواهند موند.


وقتی دو تا گزینه داشتی اونی که سخت تره رو انتخاب کن

 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۱:۲۴
سید هاشم زرین کیا
همیشه علاقه زیادی به عکاسی شکار لحظه ها ادیت کردن و ... داشتم زمانی بود که واقعا عکاسی رو خیلی دوست داشتم و برای رفتن به عکاسی برنامه ریزی میکردم ب (در حقیقت برای عکاسی جا های مختلف میرفتم) البته هنوز هم علاقه زیادی به عکاسی دارم ولی متاسفانه هیچ تجهیزات عکاسی ندارم چون همشون از بین رفتن.
هیچ وقت عکسی برای عکاسی از ادم ها نمیگرفتم چه معنی میده که آدم ها در عکس من باشند جای انسان ها نیست (البته اگر یک ادم جزئی از اون عکس باشه موردی نداره ولی عکسی که برای یک ادم گرفته شه واقعا برام جذاب نیست )اما نکته جالب اینه که کلا تعداد عکس هایی که از خودم دارم به تعداد انگشتان دست هم نمیرسه؟!؟! در حقیقت اصلا از یه دوره هایی از زندگیم کلا عکسی ندارم بین نه الی 20 سالگی؟؟!؟!( به جز عکس های مکه :) که از 650 تا  عکس فقط در یکی از این عکس ها حضور داشتم .عکس هایی از خودم هست که واقعا دوستشون دارم یکیش عکس 6 ماهگی یکی عکس 5 سالگی و سه تای دیگه عکس هایی است که تو مدت اخیر گرفتم (عجیب اینه که من تو جشن های عروسی یا دورهمی ها و... که شرکت کردم هیچ عکسی از خودم ندارم ) اما با قاطعیت میتونم بگم تو این چند ماه اخیر سه تا عکس از خودم بوده که دوستش داشتم (البته الان که دارم فکر میکنم اصلا و ابدا این که خودم چه جوری افتادم اصلا مهم نبود مهم اون جا و حس و حال و مکانی بود که تو عکس وجود داشته ام )


عکس اولی که یکی از دوست های عزیز متممی گرفته و عکسی است که در جلسه گردهمایی سال 96 بچه های متمم گرفته شده روزی بسیار بسیار فوق العاده و تجربه محشری بود برای من :) و البته عکس بعد از 12 ساعت همایش که و احتمالا طولانی ترین وقتی که به صورته نشسته بودم روی داد البته در اون 72 ساعت به گمونم سه یا چهار ساعت خوابیدم

این همان عکسی است که در پروفایل این سایت گذاشته ام


عکس دوم در همون جلسه متمم گرفته شده و به عنوان عکس یادگاری با بهترین دوستان متممی  بوده با قاطعیت میگم در تاریخ هیچ فردی اینگونه عکسی رو خراب نکرده (واقعا هر چی فکر میکنم متوجه نمیشم در چه شرایطی بودم که عکس این جوری در اومد.



این عکس رو هم چند روز پیش به صورت کاملا اتفاقی گرفتم(تف تو ریا) یاده بچه های گروه جهاد میفتم که بنده به عنوان عکاس گروه نیزخدمت میکردم.
و هر وقت عکس روحانی از دوستان میگرفتم (البته منظورم رییس جمهور منتخب ایران نیستااا) همه به اتفاق میگفتن تف تو ریا ولی من حیث المجموع وقتی این عکس رو دیدم نمیدونم ناخود اگاه یه حس خیلی خوبی بهم دست داد (خیلی دوست دارم اگه بچه های جمعیت آمل هم فعالیتشون بره بالا و جنم خودشون رو نشون بدن تعداد بیشتری بشن و با پشتکار و تلاش بالاتر یک خونه ی ایرانی را در آمل تقبل کنم البته باید اوضاع مالیم هم خوب شه )
۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۶ ، ۰۹:۳۴
سید هاشم زرین کیا


(اول از همه عذر خواهی میکنم بابت کم تر نوشتن در این وبلاگ ) چندی است خیلی وقت نمیکنم برای نوشتن(البته خودتون بهتر میدونید این حرف بهونه ای بیش نیست و الی کسی که واقعا بخواد کاری رو انجام بده چیزی به نام وقت نداشتن و نتونستن و اجازه نداشتن و ... نداره ولی خب چند روز اخیر حوصله ی نوشتن متنی که برای منتشر کردن داشته باشم نداشتم.

جلب توجه و شنیده شدن به گمانم مهم ترین نیاز بعد از نیاز های اولیه است (غذا و خوراک و آب و خواب به احتمال بسیار زیاد توجه کردید که اگر طفل خردسالی (در حد زیر هفت هشت ماه در حقیقت غیر عاقل) گریه میکنه دلایلش چند تا چیز میتونه باشه : گشنشه - کثیف کرده - درد داره - یا توجه میخواد.

یه مثال قدیمی هست که میگه بچه ها برای جلب توجه گریه میکنن و بزرگ تر ها برای جلب توجه خودشون رو به کشتن میدن این شاید نشانه ی مهمی باشه برای تاثیر زیاد جلب توجه در زندگی

البته نکته ای دیگه هم هست اینه که هر کسی بنا به شرایط و روحیاتش حجم خاصی از توجه رو میطلبد یکی شاید خیلی کم یکی خیلی زیاد یکی کامل از تنها بودن با خودش و با خود فکر کردن با خود نوشتن با خود فیلم دیدن لذت ببره شاید بار ها و بار ها یک سریال رو ببینه و بخنده و غرق در خود باشه یکی دیگه هم روحیش به گونه ای باشه که باید هر لحظه در جمع باشه در محیط های باشه و بگه بخنده شوخی کنه نقشه بچینه کار کنه و .... این افراد معمولا وقت زیادی با کامپیوتر نمیزارن حوصله طراحی کردن حوصله انجام یه پروژه رو که چند روز باید مداوم روش کار کنند رو ندارند و بیشتر به در شغل ها و فعالیت هایی میخورن که بکنن ببرن بدن و .... پر جنب و جوش باشه روزی که خیلی پر جنب و جوش باشه پر از حادثه پر از اشنایی با ادم های جدید پر از قرار داد پر از پروژه و ادم ها سیستم ها و ساختار های متفاوت روز فوق العاده اشون هست در صورتی که برای گروه اول این روز شبیه مرگ است و بس

البته نکته ای که هست اینه که هیچ فرقی در گروه اول و دوم نیست فقط نکته ی مهم اینه که افراد رو باید در جای درستش قرار بدهند.



۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۷:۳۲
سید هاشم زرین کیا

نیمدونم واقعا چی بگم خبر های خوبی از غرب کشور نمیاد.

این که یک سری انسان تحت شرایط خیلی بدی هستند(اقوامشان کشته شدند- خانه و کاشانه شان ویران شده است و.... ) اتفاقی که برای همه ی ما هم ممکنه بیفته ولی خب فارغ از این که دلیلش چی بود و چرا این همه کشته شدند و پدر سازنده هاشون بسوزه ایشالله به زمین گرم بزنه خدا این ها رو و یا این که الان هلال احمر داره دزدی میکنه سپاه بسیج فلانن و بیسانن اصلا و ابدا ابدا مهم نیست مهم اینه که کاری کنیم (یه جوی هم پیش اومده همه میخوان برن اون جا کمک؟!؟! در صورتی که وقتی برن اون جا یه عنصر اضافه ای بیش نیستن و من رو یاده اصل لونه سازی پلیکان ها میندازند)

با همه این اوصاف مردم دارن خیلی کمک میکنن (البته از خارج از ایران هم همین طور) ولی من به شخصه با شناختی که جمعیت امام علی دارم اهدافش برنامه ها ساختارش و ذهنیتی که به کمک رسانی دارد و .... خودم به شخصه از این جمعیت کمک میکنم و البته هر کمکی هم ازم بر بیاد انجام مید(از بسته بندی بار ها تا تبلیغات تا در اختیار گذاشتن انبار زرین سیستم یا ماشین ها )

جمع کردن کمک توسط علی دایی مستر تیستر و یا بقیه ی سلبرتی ها کاملا امری پسندیده است ولی اگر ما بیایم سازمان های مردم نهاد را تقویت کنیم به گمانم با شناخت و تجربه ای که تو این زمینه دارند کمک بهتری میتونن بکنن چه از لحاظ کمک های اولیه برای نجات چه اسکان موقت و اشتغال موقت یا کمک در اسکان دایمی و کمک به اشتغال (البته باید قدرت بیمه ها انقدر زیاد باشه که وقتی بیمه گذار ها تاثیری بد از حادثه ای دیدن جبران های بیمه انقدر زیاد باشه که مردم فقط و فقط کمک هایی روحی روانی و یا کمک به اون ساختار اجتماعی اقتصادی پشتیبان داشته باشه)

اما خب یه نقل قول منتسب از شهید بابایی هست که جالب بود برام: جنگ به شلیک گلوله نیست به احساس مسئولیت هست



پینوشت:  قضیه لانه سازی پلیکان ( یه داستانی هست که در مورد یک عکاس فشن که ساعتی ۵۰۰ دلار بابت شغلش دستمزد میگرفت از طرف دیگر این عزیز دل علاقه زیادی به پلیکان ها داشت و جزو کلوپ حمایت از پلیکان ها بود در زمان مهاجرت پلیکان ها یک برنامه ای چیده شده بود بابت کمک در ساخت لانه برای این پلیکان ها و به همین خاطر این عزیز ما روز دوشنبه که باید میرفت مزون میترا جون را تعطیل کرد و برای هشت ساعت کار برنامه ریزی کرد تا کمک کنه در ساخت لانه ها و سره همین قضیه میره ابزار فروشی تام و پسران که ابزار مورد نیاز رو هم بخره .خب این وسط همه میگن ای وای چقدر خوب این عزیز دل ما چقدر مرده خوبیه چقدر پرنده ها رو دوست داره و .... اما خب شاید ایشون یه گام مثبتی ور داشته و زین بحر فیروزه ای به گنجایش خویش برد هر کوزه ای اما خب این داداش ما اشتباه زده حالا چرا؟

یه نجار قابل بسیار بسیار بهتر میتونه کار نجاری کنه و قاعدتا از یه عکاس بیشتر در مورد چوب میدونه و خیلی سریع تر کار میکنه 

نکته دوم یه نجار قابل در ساعت حداکثر ۵۰ دلار دستمزد میگیره خب این عزیز ما اگر کاری که در روز دوشنبه قرار بود را انجام میداد و دستمزد حاصل از اون جا رو به اون نجاره میداد ۸.۵۰۰ = ۴۰۰۰ دلار که دستمزد ۲۰۰ ساعت کاره این عزیز دل ما بود و از طرفی کاری که این عزیز دل ما میکنه ۱ دهم کاره اون نجار حرفه ای نیست پس در حقیقت به جای هشت ساعت کار ۲۰۰۰ ساعت کار را از دست داد 

حالا شما فکر کنید این قضیه در مورد کمک های به زلزله زدگان صدق میکنه.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۱۱:۴۸
سید هاشم زرین کیا

بعضی وقتا یه مطالب بسیار تاثیر گذار و مهمی رو در تلگرام یا جاهای دیگه میبینم (در حقیقت رویداد هایی که جالبن نه این که یک روند با یه ساختار خاص باشند بیشتر جنبه هیت بودن دارند)

این مطلب را دکتر محسن جلال پور نوشتند(فعال بخش خصوصی و تحلیلگر بخش خصوصی)

بدترین رتبه سهولت کسب وکار در سه سال گذشته

چرا نسبت به جایگاه نگران کننده کسب وکار در کشور بی تفاوت هستیم؟


کوچک‌ترین تغییر در جدول رقابت‌های لالیگا یا لیگ برترانگلیس،حال چند میلیون جوان ایرانی را دگرگون می‌کند.تغییرات جزئی در جایگاه تیم ملی، در رده‌بندی فیفا انتشار هزاران تحلیل و نظر را به دنبال دارد. قلیان کشیدن دو بازیکن یا رانندگی پر خطر دو بازیکن دیگر تا مدت‌ها تیتر اول رسانه‌های ورزشی می‌شود. ده ها رسانه ورزشی داریم که کوچک‌ترین تحرکات در میادین فوتبال را رصد می‌کنند و چند میلیون علاقه‌مند که هیچ حرکتی را از نظر دور نمی‌دارند و من در عجبم که چرا تغییرات در مهم‌ترین شاخص‌های اقتصادی،خمی به ابروی آنها نمی‌اندازد.
ظرف روزهای گذشته در حالی که رسانه‌های اصلاح‌طلب و اصول‌گرا به تخریب هم مشغول بودند و در حالی که سیاستمداران داشتند انتصاب استانداران را تجزیه و تحلیل می‌کردند، پانزدهمین گزارش بانک‌جهانی درباره سهولت کسب وکار منتشر شد.
چند روز پیش که «ستاره معروف ترکیه به ایران آمد» یا شاید همان روز که «سجاد ابراهیمی به امیرعباس کچلیک پیشنهاد داد زن بگیرد» یا شاید روزی که «اشک بدل ایرانی مسی» در آمد،جایگاه ایران در پانزدهمین گزارش سهولت کسب و کار بانک جهانی کاهش یافت اما جز یکی دو روزنامه اقتصادی و چند سایت مخالف دولت و چند کانال تلگرامی،کسی زحمت تجزیه و تحلیل گزارش را نکشید.
گزارش جدید بانک جهانی می‌خواهد بگوید کسب وکار در ایران به نسبت بقیه کشورها چقدر سخت است و چه با چه موانعی مواجه است.
جایگاه فعلی ایران بدترین رتبه در سه سال اخیر است. ما اصلا کشور خوبی برای کسب وکار نیستیم. حتی در میان کشورهای بحران زده منطقه خاورمیانه هم رتبه خوبی نداریم. ایران در رتبه‌بندی امسال با قرار گرفتن در رتبه دوازدهم منطقه منا، پایین‌تر از کشورهایی نظیر امارات، ترکیه و بحرین قرار گرفته و بوده و تنها از کشورهایی نظیر مصر، لبنان، عراق، سوریه و یمن وضعیت بهتری دارد.
خوب است آنها که مدام اخبار سیاسی را دنبال می کنند،یا آنها که پیوسته نگران جابه جایی کشورها در رده بندی فیفا هستند یا آنها که به اخبار سلبریتی ها علاقه دارند،گاهی هم نیم نگاهی به وضعیت اقتصادی کشور خود داشته باشند. یکی دو لایک و دو سه کامنت و چند فروارد،احتمالا باعث می شود سیاستمداران،روزنامه نگاران و روشنفکران هم نسبت به جایگاه ناراحت کننده ایران در زمینه سهولت کسب وکار کنجکاو شوند. آن وقت شاید یادشان افتاد که با یک حرکت کوچک می توانند ده ها مانع را از پیش پای کارآفرینان خرد و کلان کشور بردارند.

در میان گزارش های متعدد اقتصادی،گزارش سهولت انجام کسب وکار بیشتر و صریح تر عملکرد سیاستگذاران را نقد می‌کند. از زمانی که بانک‌جهانی این گزارش را تهیه می‌کند،محیط قانون‌گذاری به طرز قابل‌توجهی بهبود پیدا کرده‌است.
علاوه بر آن، تحولات تکنولوژیک باعث شده دولت‌ها آسان‌تر از گذشته به سمت کاهش موانع بوروکراتیک و افزایش شفافیت حرکت کنند. در حال حاضر در 65 کشور از 190 کشور مورد بررسی بانک جهانی، پی‌گیری آن‌لاین دست‌کم یکی از فرآیندهای مشارکت کسب‌وکار فراهم آمده است. در سال 2004 تنها 9 کشور از چنین امکانی برخوردار بودند.
گزارش کسب‌وکار جهانی بیشتر روی بخش‌های کلیدی تعامل میان دولت و کارآفرینان متمرکز شده است، جایی که سیاستگذاران و قانونگذاران می‌توانند به منظور تسهیل تعاملات به صورت مستقیم روی دستورالعمل‌ها تاثیرگذار باشند. متأسفانه این تعامل در کشور ما هیچ گاه شکل نگرفته است. در پانزدهمین گزارش سهولت کسب‌وکار (Doing business) رتبه ایران نه تنها بهبود پیدا نکرده که کاهش یافته است. جایگاه فعلی ایران بدترین رتبه در سه سال اخیر به شمار می‌رود.

📌ایران در گزارش کلی سال 2018 سهولت کسب‌وکار بانک جهانی چهار پله سقوط مواجه شده و در جایگاه 124 جهان قرار گرفته است.
📌در شاخص «آغاز کسب‌وکار» رتبه ایران از 102 به 97 رسیده است.
📌در شاخص مجوز ساخت‌وساز رتبه ایران دو پله بهبود داشته و به رتبه 25 رسیده است.
📌رتبه ما در شاخص دسترسی به برق با افتی پنج‌پله‌ای مواجه شده و به  99 رسیده است.
📌در شاخص ثبت مالکیت جایگاه ایران از رتبه 86 به رتبه 87 تنزل یافته است.
📌جایگاه ما در شاخص اخذ اعتبارات 11 پله صعود کرده و به رتبه 90 رسیده است.
📌در شاخص حمایت از سرمایه‌گذاران خرد پنج پله سقوط کرده ایم و به رتبه 170 رسیده ایم.
📌در شاخص پرداخت مالیات، با افتی 50‌پله‌ای مواجه شده ایم و جایگاه 150 را در اختیار داریم.
📌در شاخص تجارت فرامرزی در رتبه 166 قرار داریم.
📌در اجرای قراردادها هشتادمین کشور جهان هستیم.
📌در حل‌وفصل ورشکستگی رتبه 160 جهان را از آن خود کرده‌‎ایم.

کار اصلی گزارش سهولت کسب‌وکار، بررسی جنبه‌های مختلف قانون‌گذاری و سیاست‌گذاری برای کسب وکار است. این گزارش در حقیقت می‌خواهد بگوید که سیاستگذاران در زمینه تسهیل کسب وکار چه عملکردی داشته‌اند. بر اساس این گزارش، 119 کشور از 190 کشور مورد توجه بانک جهانی دست‌کم یکی از قوانین کسب‌وکار خود را اصلاح کرده‌اند. از این میان، 8/79 درصد کشورها برای دومین سال متوالی و 7/64 درصد برای سومین سال متوالی به تسهیل فضای کسب وکار خود ادامه داده‌اند.
طبیعی است که نوسازی قوانین کسب‌وکار می‌تواند موجب پرورش ایده‌های جدید شود. جوانان خلاق برای اجرایی کردن ایده‌های خود نیاز به قوانین شفاف دارند تا بتوانند شرکت تأسیس کنند. اکنون که جوانان با طراحی ایده‌های خلاقانه توانسته‌اند قابلیت‌های فوق‌العاده خود را در عرصه کارآفرینی بروز دهند،انتظار از حکمرانان این است که موانع پیش پای آنها را بردارند. فرض کنید جوانی خلاق ایده‌ای برای کارآفرینی دارد. او  به این نتیجه می‌رسد که شرکتی کوچک تأسیس کرده و ایده‌اش را در آن بپروراند. چه نوع اقتصادی می‌تواند ضامن موفقیت او باشد؟ اقتصادی شفاف با قوانین کارآمد و فضایی آماده سرمایه‌گذاری یا اقتصادی غیر شفاف با نظام اداری ناکارآمد و پیچیده؟
سلسله گزارش‌های بانک‌جهانی بر این موضوع تأکید دارند که در اقتصاد شفاف و کارآمد جوانان علاقه به کارآفرینی پیدا می‌کنند و بر عکس در اقتصادی که اجرایی کردن ایده‌های کسب‌وکار مبهم و پیچیده است، افراد علاقه‌ای به تاسیس شرکت ندارند. در چنین حالتی، نظام اداری غیر شفاف و ناکارآمد به مانعی بر سر راه کارآفرینی، سرمایه‌گذاری و اشتغال‌زایی جدید تبدیل می‌شود و در عین حال مصرف‌کنندگان با انتخاب‌های کمتر و کالاهای بعضا گران‌تر و کم‌کیفیت‌تری مواجه خواهند بود.
فهم این مسأله چندان پیچیده نیست. فردی که در کانادا قصد دارد کسب وکاری را آغاز کند در نهایت به 35 ساعت زمان نیاز خواهد داشت تا شرکت خود را به ثبت برساند.در حالی که این فرآیند در ایران 30 تا 40 روز زمان می‌برد.
همین طور در خیلی از کشورهای مطالعه شده ، فرآیند واردات و صادرات کمتر از 15 ساعت به طول می‌انجامد در حالی که این فرآیند در ایران در حوزه صادرات 310 ساعت و در حوزه واردات به حداقل 485 ساعت زمان نیاز دارد.

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۹:۱۴
سید هاشم زرین کیا

خیلی عجیبه چند روز اخیر با موارد مختلفی مواجه شدم در مورد فیلد کاری و مطالعاتی و رشته ای که انتخاب کرده ام و دارم ادامه میدن؟!؟!




چند مدتیه که رشته های پزشکی و دروس علوم پزشکی (دندان پزشکی -داروسازی و.. ) خواهان بسیار زیادی در بین افراد پیدا کرده

پیرمرد پیرزن ها که به کنار حتی جوان ها هم به این سمت رفتن که اره دکتر بودن چقدر خوبه و ... (رتبه یک تجری کنکور دانشجوی برق شریف بود) و خیلی از افراد هم که رشته های غیر علوم پزشکی رفتند خودشان را مقایسه میکنند با دوستانی که پزشکی خوندن و پزشک هستن و مملکت و پزشکان را میبندن فحش:))


به گزارش ایسنا به نقل از پارسینه، میانگین سقف درآمد (دستمزد) بعضی از مشاغل در ایران بدون کالای سرمایه‌ای فقط از راه تخصص فردی بدین شرح است:

۱- دکتر مهندس مدیر کارخانه صنعتی سالانه ۶۰۰ میلیون تومان


۲- دکتر فوق تخصص جراحی پلاستیک و قلب سالانه ۸ میلیارد تومان


۳- دندانپزشک فوق تخصص جراحی فک و صورت سالانه ۱.۲ میلیارد تومان


۴- فوتبالیست و مربی فوتبال سالانه ۳ میلیارد تومان


۵- استاد تمام ممتاز سالانه ۱۵۰ میلیون تومان


۶- معلم کنکور درس زیست‌شناسی سالانه ۱.۲ میلیارد تومان


۷- معلم خصوصی کنکور رشته‌های ارشد سالانه ۶۰۰ میلیون تومان


۸- دکترای عمومی پزشکی سالانه ۱۲۰ میلیون تومان


۹- معلم ابتدایی با مدرک کارشناسی سالانه ۲۵ میلیون تومان


۱۰- کارگر حرفه‌ای جوشکار برج‌ها سالانه ۸۰ میلیون تومان


۱۱- سرآشپز حرفه‌ای سالانه ۲۵۰ میلیون تومان


۱۲- خلبان کاپیتان پایه 1 جهانی سالانه ۳۰۰ میلیون تومان


۱۳- دندانپزشک عمومی سالانه ۴۰۰ میلیون تومان


۱۴- آرایشگر زنانه سالانه ۳۰۰ میلیون تومان


۱۵- طراح لباس عروس سالانه ۱.۲ میلیارد تومان


۱۶- استادیار دانشگاه سالانه ۵۰ میلیون تومان


۱۷- نصاب ماهواره سالانه ۲۰۰ میلیون تومان


۱۸- نویسنده مشهور سالانه ۲۵۰ میلیون تومان


۱۹- بازیگر مشهور سینما سالانه ۸۰۰ میلیون تومان


۲۰- برنامه‌نویس کامپیوتر سالانه ۳۰۰ میلیون تومان


۲۱- مجری مشهور اخبار سالانه ۱۵۰ میلیون تومان


۲۲- تعمیرکار خودرو سالانه ۶۰۰ میلیون تومان


این بخشی از آماری است که از یک پایان‌نامه دکترا برداشت شده است. این آمار مربوط به سال 93 است که با تحقیق میدانی و رصد از بیش از 200 شغل در شهر تهران بدست آمده است.


ولی نمیدونم زمانی که انتخاب رشته و موقعیت انتخاب ادامه تحصیل دوره ی ما بود( اوف چه حالی میده شدیم پیشکسوت:) دوره ی ما دوره ی قدیم موقعی که مدرسه ها دبیرستان داشتن و پیش دانشگاهی و این داستان ها سال ۱۳۸۶ حدودا ده سال پیش تقریبا بحثی در مورد انتخاب رشته ای که باید داشته باشم نداشتم یعنی یا مهندسی بود یا مهندسی:)) البته تقریبا همه بچه های مدرسه ما (سمپاد) این انتخاب رو کرده بودن به جز 9 نفر که تقریبا به جز دو نفرشون همه شاگرد های تنبل بودند اون دو نفر هم معمولی)

البته خودم هیچ وقت در هیچ زمانی از زندگیم (به جز چند وقت پیش که دیدم جالب بود اگه پزشک بودم مخصوصا پزشک جراح عمومی که تحت هر شرایطی میتونستم به ادم ها کمک کنم (البته جرقه اش بعد از واقعه نسل کشی مسلمانان در افریقا خورد که وقتی دیدم این جوری دارن ادم کشی میکنن و هر جور فکر کردم که چه جوری میشه به این ها کمک کنم هیچ نتیجه ای نرسیدم:( یه لحظه به ذهنم اومد که اگه پزشک بودم میتونستم برم تو مرز و اردوگاه ها بهشون کمک کنم البته این هم تو ذهنم بود اگه بیلیونر بودم میرفتم با اون طرف های دعوا حرف میزدم میگفتم کلا چقدر ؟؟ چقدر بدم بیخیال این بدبختا شید؟؟) البته دلیلش هم احتمالا این بود هیچ کدوم از دور وریام دوستان و اشنایان و اقوام هم هیچ حرفی از علوم تجربی رفتن هم نزده بودند.

البته فقط یه دوستی داشتم که سال بالایی ما بود و میخواست تجربی بره و پزشکی بخونه بهش گفتم اقا واقعا چرا میخوای بری چند تا سوال هم ازش کردم ؟

گفتم ببین اقا تو تا درست تموم شه میشی سی سال:))

یا این که انقدر پزشکا و جراح های بی کار داریم(یه موقعی بود که طبق خبر های رسمی نزدیک به سی درصد از فارغ التحصیلان پزشکی زیره خط فقر بودند)

جوابش جالب بود:

گفت یک این که درسته من از تو یه سال بالا تر هستم ولی دو سال ازت کوچک ترم ؟!!؟ در حقیقت این عزیز ما 16 سالگی وارد رشته ی پزشکی دانشگاه تهران شد(رتبه اش تک رقمی شده بود یادم نمیاد دقیقا چند )

دوم این که از بچگی عاشق دکتر شدن بودم و مهم نیست برام پولش

سوم این که من مجبورم این کار رو بکنم(دلیلش یکم شخصی بود که نمیتونم بگم شرمنده :)


به هر صورت این که کل برخورد های من با جامعه پزشکی و پزشکی همین بود و تمام :)

ولی دلایلی که به نظرم افراد نباید این جامعه جوون این هجمه عجیب غریب رو به سمت پزشکی بیارند و دلایلی که باید بیارند:

1 اگر دوست داشتید یه در امد قابل قبول استیبل داشته باشید ( در حقیقت چه سیل بیاد چه زلزله و یا .... باز شما پزشکی و میتونی یه فنی بزنی )

2 اگه ادمی هستی که دوست داری پزشک خوانده شی و ارج پزشک بودن رو بهت داشته باشن

3 اگه دوست داری شب بیداری و کتاب های مسخره خوندن بدون جذابیت داشته باشی

4 مثل یه کامند باشی

 5 بیست و چهار ساعته شاغل باشی(یه عزیزت مرده ملت سره جنازه ازت سوال پزشکی میکنن؟؟!؟!)

6 اگه دوست داری پزشکی رو خب بخون

7 - البته یه دلیل دیگه ای هم تو ذهنم هست اینه که ظرفیت پزشکی بسیار محدوده دانشگاه های علمی کاربردی و پیام نور غیر انتفاعی سره کوچه رشته های پزشکی رو ندارن)

8 - اگر انقدری که در زمینه خوندن و یاد گرفتن پزشکی وقت و تلاش میکنید در هر زمینه ی دیگری در این حد تلاش کنید و با همون ریسک و نگاه درست شک نکنید موفق میشید:)


ولی الان یه حرفی دارم با کسایی که دارن تو زمینه یی پزشکی کار میکنن و کسانی که دوست دارن تو این زمینه تحصیل کنن

 اول از همه ای کسی که دوست داری پزشکی بخونی سلام :)
ببین عزیزم شما رشته ای رو که میخوای بخونی رو باید برای ده تا چهل ساله اینده ترسیم کنی میدونی چی میگم؟؟ یعنی در حقیقت اون سالا چه طوره( نمونه بارزش بچه های دهه 50 ای که پزشکی خوندن و بین سال 78 تا مثلا 90 اینا بی کار بدبخت فلک زده بودند :) و بچه ها زیاد شدن که پزشکی بخونن و دیدن اا چقرد بد بعدش بچه ها نشستن مهندسی خوندن:) و الان بدبخت شدن :)) این نکته خیلی مهمه دقت کن بهش

دوم دوست عزیز یه کاره سادست اینقدر خیال باف ببین از بچه های تجربی چند تاشون میرن پزشکی از بچه های پزشکی چند تاشون درسشون تموم میشه از اونایی که تموم شده چند تاشون تخصص خوندن بعد اونایی که تخصص خوندن چندتاشون فوق تخصص بعد بگو که اره من میخوام فوق تخصص جراحی قلب بگیرم:))

سوم با پیشرفت تکنولوژی مخصوصا تکنولوژِی های زیستی (قرن 21 قرن زیست هست و قرن بیست قرن فیزیک بود (بمب اتم-هوانوردی- نیمه هادی ها و....)) احتمالا خیلی از کارا رو هوش مصنوعی و البته کیت ها و ربات ها انجام خواهند داد پس بازار پزشکی کوچک تر میشه و بیشتر مهندسینی میخواد که این ها رو انجام بدن
توصیه به پزشکان و دانشجویان پزشکی با تکنولوژی اشنا بشید (همین )


راستی این مقاله خیلی ادامه داره خیلی باید تغییر کنه خیلی باید اضافه شه بهش و .... اما فعلا گفتم همین خط خطی ها رو هم بزارم تو وبلاگ :))
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۶:۵۲
سید هاشم زرین کیا




عکس این پست عکس جالبیه و دیدی که من به این عکس دارم در مورد برون دهی ذهنی مغز ادمی است.

مدت هاست که در این مورد میخواستم بنویپسم حال شاید فرصتی باشه که بتونم دربارش کیبورد بزنم.

بازار مواد مخدر دخانیات و نوشیدنی های الکلی بازار بسیار بسیار بزرگی است و مصرف کنندگان این چیز ها (جدا دیگه باید چیز گفت که از شکل مایع جامد گاز امیلاسیون و سوسپانسیون هم دار:)) قسمت بزرگی از جامعه را در بر میگیرد.

بلاشک من نمیخواهم این جا در قامت یک موعظه گر باشم که فرمان دوری از شراب و مخدرات را صادر کنم اما یه دید شخصی دارم در این باره که به گمانم تشریح کردن آن حس خوبی حداقلبرای خودم داره

اول از همه من با قانون ایجاد کردن و جزا و مجازات و غیر قانونی کردن هر چیزی تاکید میکنم هر چیزی کاملا مخالفم در حقیقت به نظرم باید همه چیز ازاد باشه ولی اگاهی عمومی در آن مورد ایجاد شود.(کسانی که نقدی در این باره دارند بسیار خوش حال میشوم نظر خودشون رو در قسمت کامنت های این پست بنویسند)



«تمدن بدون شراب امکان ندارد و بدون قید و حد هم امکان ندارد و آنجا که آزادی نیست قید و حد هم نیست .»




۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۱۸:۳۶
سید هاشم زرین کیا

دوستانی که من رو میشناسن یا این که با من اشنایی نسبی دارن میدونن که اصلا ادمی نیستم که به هیچ عنوان گرایش های چپی داشته باشم و از این خضعبلات بگم.

( نقلی است که به وینستون چرچیل نسبت دادن که میگه: اون جوانی که پیرو کمونیست نیست قلب نداره و اون فرد پیری که پیرو سرمایه داری نیست عقل؟؟!!) خوده من به شخصه همیشه پیرو اقتصاد بازار سرمایه داری خصوصی و ... بودم و تنها را پیشرفت ملل رو هم این میدونم و بس و از اون ادم هایی هم که نیستم که مردم رو به زهد و درویشی رهنمود کنم و بگم بله باید اقتصاد مقاومتی ( ریاضتی ) داشته باشید.بلکه معتقدم همه ادم ها باید اوضاع مالی فوق العاده ای داشته باشن و هر چی میخوان رو داشته باشند و بر مبنای انتخاب خودشان زندگی کنن)




با این مقدمه و خط و نشونی که اول کاری کشیدم میخوام به یه خصلت خیلی بد ناپسند و وحشتناک انسان ها اللخصوص خیلی از ادم هایی که میشناسم که در ایران زندگی میکنند بپردازم

مصرف گرایی

این که فلان چیز باید این مارک باشه - هر ماه باید یه دست لباس بخریم این لباس دیگه مد نیست - ااا سال جدیده باید لباس بخریم خونه رو مبل هاش رو عوض کنیم کاغذ دیواری و پارکت جدید بگیریم ااا پرده ها رو عوض کنیم - این ماشین رو بریم صفرش کنیم صفرش اومده خوبه؟!؟!!؟

اوه اوه از مهمونی ها دیگه نگم حالا این مهمونی عروسی باشه یا مراسم مرگ یا دوره همی یا مثلا جشن تولد یا چیزی شبیه این اولا که باید یه سری تغییر دکوراسیون بدین!؟!؟!
دوما که باید انواع اطعمه و اشربه اماده کنید به مقدار بسیار زیاد و بیشتر از نیاز مصرف کننده چون اگه به اندازه مصرف کننده ابشه که زشته خوبیت نداره !؟!؟




از جشن های عروسی و داستان های مربوط به اون که دیگه توضیح ندم نگم که موجب چه اختلاف ها چه ناراحتی هایی بین خانواده ها و بالطبع چه هزینه های بیخودی برای جشن ها و البته خرید های بی خود و بی جهت داماد و عروس و البته هزینه های عجیب غریب بابت جهیزیه مراسم عروسی مراسم لباس زنی و...!؟!؟!


ببینید من نمیگم که هیچ هزینه ای نکنید کفش هاتون رو پینه بزنید با دمپایی برید رو پشتی تکیه بدید خونه گلی داشته باشید از این ماشین قدیمی امریکایی ها داشته باشید( فکر کنم یکم دیگه ادامه بدم یه سری سره نخ ها پیدا میکنید از اون اواتاری که تو ذهنمه و دارم تعریف میکنم و اون وقته که من رو جمع میکنن میبرن:)

با همه این اوصاف نمیخواهم به این نتیجه برسم که زهد و تقوا پیشه کنید فقط و فقط میخوام بگم زیبایی در سادگی است در دسترس بودن منابع امری بسیار مهم است ولی استفاده درست از این منابع و پرهیز از ریخت و پاش کردن ها بیخود (یاده یه دیالوگی از فیلم فایت کلاب افتادم که میگفت : ما پول در میاریم که با اون پول بریم چیز هایی بخریم و به اونایی نشون بدیم که از اون ادم ها متنفریم؟!؟!؟!)

این که این چیزا خرید فلان لباس فلان غذا سه برابر نیاز خریدن و در اخر انداختن در سطل زباله لباس رو با قیمت وحشتناک بالا خریدن و یک بار پوشیدن و فراموش کردن آن؟؟

همه و همه این چیز هایی که گفتم در نهی مصرف گرایی مطلقه

به نظر من این که اون چیزایی که داریم رو قدر بدونیم و این که اون وسایلی که دوست داریم رو بخریم خیلی همه ولی به شخصه make it your self رو بیشتر از هر چیزی دوست دارم این که اون کیفی که دارم رو خودم درست کنم



چرم اون رو خودم تهیه کنم طرحش رو خودم بدم و در آخر اون رو داشته باشم و در پشت زمینه اش خاطره ی اون چیز رو داشته باشم بسیار بسیار لذت بخش تر خواهد بود.

یا این که خونه ای داشته باشم که خودم تو ساختش دخالت مستقیم داشته باشم یا این که وقتی دارم وسایل خونه تهیه میکنم همه اجزای خونه شخصی سازی شده و فکری پشتش باشه


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۴
سید هاشم زرین کیا