توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

هاشم زرین کیا هستم علاقه زیادی به یاد گرفتن و یاد دادن و ارزش ایجاد کردن دارم.
این یادگیری میتونه مطالعه کاغذی باشه میتونه تو کار باشه یا حتی تو سفر یا شاید هم همنشینی با انسان ها و البته متمم خوانی یا در راه متمم خوانی باشه.
تا الان یه کارایی کردم الان یه کارایی میکنم و یه کارایی هم در آینده قراره بکنم.
این وبلاگ بیشتر جایی است که من توش تمرین نوشتن میکنم و البته سعی میکنم دیدگاهم رو نسبت به چیز ها مطرح کنم پس انتطار ساختار های علمی و اکادمیک نباشید.
نوع نوشتار این وبلاگ هم بیشتر شبیه گفتار روزمره من است تا نگارشی از جنس بسیار رسمی کتابی

ضمنا با عرض پوزش بابت این که فونت کلمات پست ها خیلی کوچکن دلیل این که فونت این وبلاگ به این شکل است دو تا چیزه:

1 - اونی که قصد خواندن داره دنبال خواند سرسری نباشه
2- بیشتر با متن کلنجار بره

محبوب ترین مطالب

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

سرنخ رویداد ها

تیتر این پست سرنخ رویداد ها هست مثل همیشه یه توضیح ابتدایی در مورد خود لغت بدم(البته میدونم که شما خودتون بهتر از هر کسی این لغت رو معنی میکنید ولی تنها دلیل این که این کار رو میکنم اینه که به یه فهم مشترکی از کلمات برسیم :)




رویداد وقایع یا اتفاقات یا هر چیزی که با آن مواجه میشویم رویداد نام دارد (حمله داعش - طلاق-مریضی - مرگ- تولد -قبول شدن یا نشدن در کنکور - نمره ی کم اوردن در امتحانات - بیکاری فردی یا احتماعی - ورشکستگی و تصادف رانندگی - سرقت - شکستن گوشی موبایل و صدمات زلزله و ...) همه و همه رویداد نامیده میشوند.


سر نخ رو میشه منشا  معنی کرد(البته باز هم خودتون بهتر میدونید که ما چیز به نام کلمات مترادف نداریم که اگه داشتیم کلمه جدیدی درست نمیشد هر کلمه در جای خودش باید درست استفاده شه) در حقیقت منشا رویداد ها و یا مقدمه ی اتفاقات و چیزی است که در ته ته یک رویداد هست و مسئول شکل گیری این رویداد میباشد(یا جرقه ی اون رویداد است)


رویداد ها هیچ وقت از آسمون پایین نیماد (البته حالا یه وقت یکی داشت راه میرفت شهاب سنگ خورد تو سرش دیگه به من ربط نداره :)) همه ی رویداد ها منشا دارند بعضی اوقات منشا یک رویداد خود فرد است یک زمانی خانواده فرد یک زمانی حلقه دوستان یک زمانی محله یک زمانی شهر و استان و کشور و یه زمانی هم خب شاید دلیل کره زمین باشه(شاید بگید کره زمین یکم اغراقه ولی نه دیگه مثلا زمان هایی که موج های نوری سنگین از سمت خورشید میاد و یا به دلیل فصل و .... رویداد پیش میاد دلیلش زمینه) و این که همه ی رویداد ها به خود فرد بر میگرده خود فرد است که تصمیم میگیره که چگونه احتمال وقوع رویداد مثبت رو رقم بزنه (مثلا حتما کنکور قبول شه و یا کسب و کارش حتما پر بازده باشه ) یا این که احتمال وقوع رویداد منفی رو کم تر کنه(احتمال ورشکست شدن - جلوگیری از سرقت و زلزله و یا رویداد های بده دیگه) برای رسیدن به این مرحله باید اول از همه سر منشا رو پیدا کرد و بعد به رفع عیب کالیبره کردن و ایجاد داشبورد برای اون جریان است.

پس چند تا نکته مهم:

در موقع انتخاب و یا تصمیم گیری اولیه و رفتن در یه مسیری اطلاعات کافی داشته باشید و سعی کنید گزینه ی درست رو انتخاب کنید (در حقیقت میخواید دوست پیدا کنید ادمی که پیدا کردید رو رزومه اش رو بررسی کنید- خودش رو تست کنید بعد مراحل اطمینان رو بالا تر ببرید- در بیزینس میخواید به کسی اعتماد کنید باید در ابتدا اعتبار اون فرد رو بررسی کنید و بعد برید جلو -استراکچر درست بچینیند دنبال منشا ها وساختار ها باشید.

چند مثالی که خودم مشاهده کردم و زیر نظر گرفتم و منشا اون ها :


1- این که از قضیه کرمانشاه بگم و تاثیر زلزله دیگه خیلی نخ نما شده ولی بر هیچ کس پوشیده نیست که اگر ساختمونی بنا بر استاندارد ها ساخته شه بلاشک در زلزله مشکلی برایش پیش نمی اید یا خسارت به حداقل میرسه(پس دوست عزیز که میری شما ویلا میسازی و یه شاخه آهن استفاده نمیکنی و بلوک رو بلوک میزاره شما با یه آدمی که اسلحه دستشه و کمین کرده و منتظره که یکی رو بکشه فرقی نداری در همون حد لعنتی هستی که اون قاتله هست پس لطفا دیگه نگید ایشالله که زلزله نمیاد طوفان نمیاد آب دریا نمیاد جلو نفوس بد نزنید و .... چون همه این اتفاق ها خواهد افتاد(البته اون مهندس عزیزی که سیستم های الکترو مکانیکی میسازه نصب میکنه راه میندازه یا هر کاری شبیه این و ممکنه بر اساس بی موالاتی شما ضرر های سنگین مالی یا جانی در پی داشته باشه(البته روی صحبتم با برادان گرامی خودرو ساز که ارابه مرگ درست میکنن نیست و یا اون عزیزانی که قطعه استوک کهنه رو به عنوان نو میفروشید به مشتری و مشتری تصادف میکنه و... شما که عین واژه ی لعنتی هستی ) وقتی یه اتفاق شبیه این بیفته باید این نیرو های انسانی که مسئول کار خودشون هستن وجدان کاری داشته باشند و کار درست رو انجام بدهند شک نکنید که وقتی این عمل از شما سر بزنه در طول عمرتون نتیجه بهتری میگیرید تا کسی که بزن در رویی هست )

(ببخشید یکم تند رفتم چون واقعا این گونه افراد موجب از کوره در رفتن من میشن)


2- یا این که خودم که یه مقدار زیادی به قول خیلی ها وسیله نگه دار نیستم و خیلی به خودم و دیگران خسارت میزنم البته این خسارت ها شامل خسارت هایی هست که به ماشین ها میاد و یا وسایلی که اطرافه از صندلی و میز و... گرفته تا گوشی موبایل و گجت های دیگه (البته میدونم اتفاقه میفته ولی وقتی تعداد اتفاقاتی که میفته یه مقدار زیاد میشه ادم احساس میکنه داستان چیز دیگه است و ایراد و سرچشمه چیز دیگست متاسفانه الان که دارم مرور میکنم حادثه هایی که با ماشین دیدم رو به یاد میارم به گمونم در مجموع نزدیک یک و نیم میلیون تومان هزینه تراشیدم و البته کلی اعصاب خوردی و وقت تلف کنی هم شاملش شده ( خدا رو شکر تا این لحظه هیچ تصادف سنگینی رو تجربه نکردم و همه در حد قر شدن در و سپر و شکستن اینه و امثال هم بوده)  البته تعداد گوشی های موبایلی هم که تا حالا از بین بردم یه مقدار زیاده (دو تا اس 4 - اچ تی سی ای 9 - کترپیلار- ال جی لئون- ایپد:(( یه تاثیر بدی هم به صورت ناخوداگاه در ذهنه من هست که نمیدونم با از کجا سرچشمه میگیره و اون اینه که یه سری به من میگن خراب کاری :( البته این رو از کودکی به یاد دارم که تا الان بعضی از اقوام نزدیک این رو همیشه میگفتن(و جدا این رفته بود تو پشت زمینه ی ذهنم ) حالا نمیدونم اینا تا چه حد واقعی هست تا چه حد بر مبنای بلد شدن ولی یه سری دلایل اصلی داره فکر کنم ( 1-گاها میدان دیدی که عینک طبی ایجاد میکنه با میدان دید عادی فرق پیدا میکنه یه باگی داره - 2- من خودم رو خیلی در ریسک و وقایع قرار میدهم و خب ریسک هم یه ورش اتفاقه یه ورش اتفاقد نیست (مثلا گم شدن گلگسی اس 4 اول در کوهنوردی و جنگل نوردی 3- استفاده خیلی زیاد از این دستگاه ها در همه جا (مثلا رو میزی که سوراخ داره ایپد افتاد و شکست یا اندازه بزرگش موجب شد صدمه ببینه یا وقتی رفتم خون دادم و فشارم افتاده پایین گوشی رو دستم نگیرم که وقتی میفتم زمین گوشی هم بیفته 4 - گاها پرت کردن وسایل الکترونیکی 5 - یه مقدار نامنظم نبودن بعضیچیزا - 6- قرار ندادن یه سری چیزا در جای درست
فعلا یه چلنج مهمی میخوام ایجاد کنم و اون مواظب بودن و قرار دادن صحیح ابزار و وسایل هست
(البته یه نکته ی مهمی هم که هست فکر نکنید که من همه چیزم این جوریه در صورتی که لباس ها و کفش ها ساعت هایی دارم که سال هاست دارم ازشون استفاده میکنم:)
 

این نوشتار ادامه دارد ....................
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۶ ، ۰۹:۴۱
سید هاشم زرین کیا
جدیدا یه چیزی خیلی مد شده (البته شاید قبلا هم زیاد بود ولی الان بیشتر همگه گیر شده و یا من بیشتر میبینم) اونم علاقه مند به کار افرین شدن است.

اما باید بدونیم کارآفرینی هیچ زمان از جاده ای هموار نبوده و نخواهد بود و نباید در این راه غیر حرفه ای شتاب زده یا بر مبنای احساس و مد و روزگار قدم برداریم و الی بلاشک شکست میخورید ورشکسته میشید و احتمالا هر چی داشتید هم به فنا میره و شاید اطرافیانتون رو هم به اون چاله هدایت کنید :)



حالا مثل همیشه برای من یه سوال بزرگی پیش اومده این وسط و اونم اینه که چرا انتخاب کارافرینی و خود اشتغالی انقدر زیاد شده (در گذشته اوایل انقلاب و مخصوصا در اواخر حکومت شاهنشاهی اینگونه نبود و کارمندان دولت و ادارات بالاترین وجه ممکنه رو در جامعه داشتند )
دلایلی که افراد رو به این سمت سوق میدهد:

1- داستان موفقیت کار افرینی و خود اشتغالی مثبت و سود های عجیب غریبی که اون ها به دست اوردند رو میشنوند.

2- میگن میخوایم نتیجه دسترنج خودمون رو حس کنیم و پول کار خودمون ور بخوریم و اون مدیر لعنتی که ساعت ده صبح میاد با اون ماشین شیکش و ما رو امر و نهی میکنه و هیچ کاری هم نمیکنه این منم که دارم زحمت میکشم همش و پول میسازم این مرتیکه (یا البته زنیکه ) داره میره عشق و حال باهاش

3- این جوری کاسبیم دسته خودمه راحتم وقتم برای خودم هر وقت خواستم میرم هر وقت خواستم میام خواستم یه ماه ول میکنم میرم کارم دسته خودمه

4- یه جا میشینم دستور میدم و دیگه هم دستور و امر و نهی هیچ کی رو نمیشنوم

5- محیط کاری که دوست دارم راه میندازم( یه چی تو مایه های گوگل الان و ..) و عالیه

6- کلی در و داف  و رفیقام دورم جمع میشن و میگیم میخندیم و خوش میگذرونیم شاد و عالی





ولی چقدر جالب میشد که این جوری بود شبیه این توصیف رو در مورد خارج و مهاجرت هم میگن که اره اون جا چقدر خوبه چقدر پولدار میشی چقدر ازادی داری چقدر عشق و حال به راهه ثریا دختر خاله پسر عموی پدربزرگ دوست خواهرم رفته بود میگفت اینه اونه کشور خارج انقدر انقدر عالیه :)
این داستان در مورد کار افرینی هم دقیقا صدق میکنه همه دارن فقط و فقط نمونه های موفق رو میبینن اون عظمت کارافرین ها خود اشتغال هایی رو نمیبین که سرمایه خود خانواده و دوستان اشنایان و همه دور اطرافیان رو از بین بردن اون هایی رو نمیبینن که صفر شدند اون هایی که حتی به زیر صفر تبدیل شدند. این که چقدر صبح تا شب سره کار بودند سره پروژه بودند تو کارگاه تولیدی میخوابیدند رو خیلی ها نمیبینند این که با ادارات دولتی و غیر دولتی چقدر سر و کله زدن این که چقدر وقت گذاشتن برای مشتری ها چقدر وقت گذاشتن برای پیدا کردن منابع چقدر سختی چقدر فشار چقدر جلسات گذروندن چقدر اون کار هایی که دوست داشتند رو انجام ندادن چقدر وقت هایی رو که میتونستن با کسایی که دوست دارند بگذرونند رو صرف کار نکردند چقدر روز های تعطیل رو که نرفتن سره کار چقدر در راه کارشون تحقیر خسته ناامید شگفت زده  نشدن در اخر هم ممکنه هیچ دست اورد خاصی نداشته باشه هیچ سودی هم نداشته باشه همه کار ها رو بکن همه اتفاقات بیفته ولی در اخر حتی هی چهار دیواری هم برای خودت نداشته باشی و زنت رو ببری خونه دوستات چون خونه نداری حتی (این تو سرگذشت ایلان ماسک هم هست چه برسه ادم های دیگه)



ولی من حیث المجموع ببینید ایا روحیه کار افرینی دارید( این سلسله مقالات خیلی مهم هستن کلیک کنید که ببینید ایا روحیه کار افرینی دارید یا نه؟)

1-اما اگر دوست دارید مشخص نباشه این ماه پول دارید یا نه ؟؟ ایا باید از جیب بدی؟؟ یا این که کلی پول داری (البته تو این اوضاع حال حاضر کشور احتمالا با قسمت دوم حرف مواجه میشی)

2- از این که هر ساعتی که نیاز بود باید در کسب و کار باشید این که شغلتون 24 ساعته است ممکنه تو بستنی فروشی که میرید که بستنی بخرید هم مجبور باشی بفروشی یا هر ساعتی از روز نیاز باشه درگیر شی

3-مسولیت داشته باشی نسبت به دیگران (کارمندان - همکاران تجاری و ....)

4- و البته ......


اما اگر همه این ها رو میدونید و باز هم میخواید برید بیرون و از حقوق ته هر ماه لذت نبرید و البته از این که هر گندی بزنید بیچاره نمیشی ته ته اش میری یه جای دیگه کار میکنی و البته مزایای دیگر اگه باز هم این انتخابتونه یه چند تا پیشنهاد خوب دارم(البته ااین ها کمک گرفته شده از وبلاگ حمید طهماسبی هست (کپی کردم حمید جان ازت)






متمم بخوانید

    لطفا مورد اول را بهتر و بیشتر پیگیری کنید

    به مدل کسب و کار اهمیت دهید. (تا بعد از به پول رسیدن و بزرگ شدن بیزنس هم کماکان از کار خود لذت ببرید)

    به فکر کسب درآمد از بیزنس خود باشید نه اینکه چشم به در باشید تا یکی بیاید و آن کسب و کار را بخرد یا روی آن سرمایه گذاری کند. اگر روی کسب و کار خود تمرکز کنید قطعا به سود می رسد، سرمایه گذار یا خریدار هم بو می کشد و خودش می آید اما اگر تمرکز روی فروش و جذب سرمایه داشته باشید هرگز به درآمد نمی رسید پس هیچ کس روی یک کسب و کار شکست خورده سرمایه گذاری نمی کند.

    ایلان ماسک را دوست داشته باشید و او را پیگیری کنید

    کمتر هزینه کنید و بیشتر نوآوری داشته باشید و به خودتان فشار وارد کنید.

  پر رو باشید از در میندازنتون بیرون از پنجره بیاید داخل

پا فشاری کنید و البته همزمان باید بدونید کی بیادی بیرون

بهونه گیر نباشید و دنبال بهونه نباشید

شهامت داشته باشید (در یه پستی به صورت مفصل در مورد شهامت گفتم اون پست رو بخونید)

تنبلی نکنید.

خودتون رو وقف اون کار کنید

اون کار رو دوست داشته باشید و بهش عشق بورزید حتی اگر واقعا این جوری نیست

    در نهایت ما آنیم که در پی آنیم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۶ ، ۱۷:۴۷
سید هاشم زرین کیا

در ابتدا  اگر شما در وحله اول وقتی که تیتر این پست رو خوندید به یاد کامیون های فوق العاده داف افتادید.احسنت بر شما احتمالا یا بیش از ۵۰ سال عمر دارید یا اصلا در جامعه ایرانی حضور چندانی نداشتید یا نمیدونم والله دیگه نظر دیگه ای ندارم ( اگر انقدر از جامعه دور هستید به گمونم محتوا هایی بسیار مهم تر و ضروری تری وجود داره که بخونید تا این پست)


از بچگی علاقه زیادی به داف داشتم (البته منظورم کامیون داف هست دلیلش هم رنگ نارنجیش بود )


خیلی سعی کردم بتونم تیتری ادبیانه تر را برای این پست وبلاگ به کار ببرم ولی حیف هر چقدر که فشار اوردم رو خودم که از گنجینه ی لغات و اصطلاحا ظرافت های کلامی فرهنگ و ادبیات چند هزار ساله ی پارسی استفاده کنم نتونستم کلمه ای رو پیدا کنم که مفهومی که مد نظرم هست رو منتقل کنه (البته کلمه نابخرد کلمه ای شاید مترادف باشه ولی عمق سطح نفوذ مورد نظر من رو نمیرساند و البته پوشش متفاوتی از جامعه را در بر داره)

اول از همه یه عادت همیشگی تاریخچه کوچک در مورد این کلمه بدم( طبق انالیز هایی که من تو وب فارسی انجام دادم و تطبیق داده های موجود در وب فارسی تنها یک مقاله تک صفحه ای طنز به عنوان (داف جیست موجود است)که این متن ابتدا در شبکه های اجتماعی پخش شده بود بعد هم چند تا وبلاگ این متون رو کپی کرده بودند به غیر از اون یک مقاله در ویکیپدیا که کاملا ناقص بود به چشمم خورد البته من امام زاده رو اشتباه رفتم جایی که جولانگاه این داستان ها هست همانا شبکه اجتماعی وزین اینستاگرام هست و تا همین الان  ۴۴۳۹۹۶ پست عمومی هشتگ داف داشته اند (با توجه به این که عکس هایی که داف مانند هستند یا کسایی که مصداق دافیت دارند به احتمال خیلی کم هشتگ داف میزارند با این اوصاف عدد نزدیک به نیم میلیون یه جورایی یه ترند جهانیه ) وقتی در فرهنگ لغات زبان انگلیسی معنی این کلمه رو سرچ کردم هم معنی خاصی پیدا نکردم البته در المانی هم همین سرچ کردم معنی خاصی نمیده فقط ظاهرا در یه سری کشور ها هست که منظورشون شبیه به منظور در فارسی است ولی مصداق فرق داره (نمیدونم متوجه شدید چی میگم یا نه ولی خیلی تلاش کردم که نگم در یه سری کشور ها این کلمه معنی ک ا ر گ ر ج ن س ی میده ) و البته گاها زبان پراکسیس اجتماعی است و بیشتر از آنکه جایگاه برخورد معانی باشد جایگاه برخورد منافع است. این است که گفتن بانو به جای ضعیفه یا حتی داف به جای هر دو، جایگاه‌های این معادله را به کلی در هم می‌ریزد (‌و البته بعضی اوقات در ادبیات عامه حال حاضر این کلمه مفهومی تمجیدی دارد ) 


با این مقدمه یه مقدار طولانی تازه میخوام برم سره اصل مطب و تازه میخوایم ببینیم قضیه چیه ؟





اما نکات مهمی که میخوام بررسی کنم شامل شش نکته ی مهم هست


۱- خصوصیات فیزیکی و روانی دافی ها و شرایط داف بودن چیست؟؟

۲- دافی بودن چه مزایایی دارد و چه هدف هایی را به دنبال دارد و ایا شخص را  در راه رسیدن به اهداف مد نظرشون کمک میکند؟؟

۳ - داف بودن از کجا سرچشمه میگیرد؟  ایا در نسل های قبلی و در فرهنگ اجتماعیگذشته ایران معادلی داشت؟

۴ - عواقب بزرگ شدن جامعه دافی و داف طلبی  

۵ - راه مبارزه با گسترش داف طلبی و دافیت( ایا اصلا نیازی به این مبارزه هست) 

۶ - معادل دافیت ایا پافیت است و خصوصیات پافیت چیست


( این ترتیب هیچ نوع نظم خاصی ندارد بررسی آن هم همان طور نظمی خاص ندارد و فقط به دلخواه نویسنده است )


۳ - داف بودن از کجا سرچشمه میگیرد؟ و ایا در نسل های قبلی و در اجتماع قدیمی ایران معادلی داشته است؟

همیشه وقتی عرضه ای در بازار اتفاق میفتد و رواج پیدا میکند بلاشک دلیلش این است که تقاضای اون هم در بازار زیاده این که بخوایم سرپوش بزاریم روی این قضیه شبیه به کبکی است که سرش رو در برف میکند ( معضلاتی مثل اعتیاد- بزه - مشکلات اجتماعی خانوادگی - بیکاری - وابستگی ها و تاثیر بده تکنولوزی .... رو نمیشه به صورت دستوری رفع کرد یا محدود کرد)
وقتی هم در جامعه ما سبک پوشش ها سبک پیرایش و ارایش ها و البته ساختار ذهنی هدف گذاری های بخشی بزرگ از جامعه به این سمت سوق پیدا کرده خب نمیشه اون رو نادیده گرفت ( البته به گمونم اگه بخوایم بخش بندی کنیم جامعه را احتمالا نمیشه این رو به همه جای کشور تعمیم داد مثل: نواحی روستایی و یا شهر های کوچک غیر توسعه یافته و یا مکان ها و خانواده ها و افراد مذهبی ولی از اون جایی که این دسته حتی اگر تعدادشون کم باشه نمودشون در جامعه زیاده (مثل یه پورشه پانامرا طلایی که تو خیابون راه میره و وقتی چند تا بشه شما میگید وای چقدر پورشه زیاد شده و چون این ها در انظار زیاد دیده میشن پس گمون میکنیم که زیادن ) بحث من اون دسته ها و تمام جامعه ایران را شامل نمیشه
البته به نظرم برای ریشه یابی این قضیه باید بریم یه مقدار عقب تر به غیر از تاثیر ماهواره و شبکه های اجتماعی بیگانه و در حقیقت جنگ نرم ( البته این رو که همه میگن باید یه جورایی طرحی نو در اندازیم و فلک را سقف بگشاییم :)) به نظرم این کار یه جورایی کاریکاتوری است از ترکیب بین جنبش های زنان که یه جورایی دنبال حقوق از دست رفته زن ها بودن و ترکیبی از استفاده از زیبایی زنانه در حقیقت قدرت زن به کشش که این مقوله ها به صورت خیلی خیلی هجو امیزی با هم در جامعه حال حاضر ایران ترکیب شده اند. با ویدیو های شو ها و اهنگ ها و البته یه سری فیلم ها و سریال ها که فکر میکنن اره ادم باید 24 ساعته این شکلی باشه(نکته خنده داره قضیه اینه که از لحاظ نوع استایل اون عزیزان سلبرتی در مواقع خاص اینجورین نه این که بخوان تا سره کوچه برن یه ساعت وقت اماده سازی بکنن و البته همیشه ادم ها در مهمونی و دور همی و گردش و تفریح هستند)
من یه مطالعه اندکیدر مورد ساختار های اجتماعی زنان در گذشته تاریخ ایران داشتم به غیر از اون دسته از زن های روشن فکر و با سواد یا زنان غیور (‌از زنان مدارس و اکابر یا زنان همه فن حریف  قدیمی و زن خان و... ) و .... اگر در چهارچوب زن همسری یا زن مادری قرار دهیم(در حقیقت جایگاهی برای زن به غیر از محل رجوع برای شوهر یا بزرگ کننده فرزندان ایجاد نکنیم ) از لحاظ فکری برای بسیاری از مردان آن عصر به دنبال زن هایی بودند که ساختاری مشابه ساختار ذهنی دافی های الان داشتند(سن کم به خاطر این که چیزی از دنیا حالیشون نشه - بیخیالی از وقوع رویداد ها - حبس در دایره تنگ خونه هییات مذهبی و جمع های زنانه ) و بر مبنای همون ظاهری که داشتند انتخاب میشدند( البته معیار ها و ملاک های زیبایی خیلی فرق میکرد و این نکته هم مهمه که چون سن ازدواج بسیار کم بود اصلا در چهارچوب تغییرات ظاهری نمیتونستن بگنجند )  شاید منشا این کاریکاتور ترکیبی خنده دار از زن مدرن غربی و سنتی قدیمی ایرانی هست که در حقیقت یه جورایی خواسته ظاهر غربیه رو بگیره ولی به صورت خیلی اغراق امیز گرفته و البته ذهنیته پیشرفته و ... رو هم نگرفته و چهارچوب های زن شرقی ایرانی رو هم درنوردیده


حال با این اوصاف وقتی ما در قرن بیست و یکم هستیم قرن تکنولوژی و ... چه دلایلی وجود دارد که فرد را به این سمت و سو سوق میدهد.

۱- خصوصیات دافی ها و شرایط داف بودن. در ابتدا میخوام از خصوصیات ظاهریشون بگم :

یک - ممکن نیست که دماغشون رو عمل نکرده باشند البته مدل رو به بالاااا  ( البته به هیچ عنوان قصد توهیین و یا خدایی نکرده شامل کردنه هر کسی که بینی اش رو مورد عمل جراحی قرار داده ندارم هر کسی به هر علتی ممکنه بینی خودش رو عمل کنه چه اقا چه خانم که تصمیمی خودشون هست ) 
دو - ژشت عکس گرفتنشون هم همشون یه جوره یعنی یه مدل دارن همون جوری عکس میگیرند (دیگه نیاز به توضیح نیست با انالیز عکس ها کاملا متوجه میشید )
سه چهره تقریبا ممکن نیست این خرده فرهنگ موهای طلایی نداشته باشند(البته رنگارنگ هم موجوده) ابرو ها هم که تا ته میتراشن و خالکوبی میکنن ابرو رو یه جایی که هیچ کسی قاعدتا اون جا ابرو در نمیاره- یه جوری هم ارایش میکنن که انگار مقدار زیادی لوازم ارایش در خونه انبار کردن و باید به هر صورت استفاده شه ) - دندون های جلوی بسیار بسیار سفیدی دارند (به صورتی که نور فلاش رو میتابونه تو لنز دوربین عکاسی البته نکته خنده دار اینه سلامت دندان افتضاحی دارند دندان های خراب زیادی دارند در بین دندان های عقبی ) - بلاشک یه فنی هم با صورتشون زدن بوتاکسی ژلی عملی چیزی - ژشت راه رفتن به خصوص خودشون رو دارند- ناخون های خیلی خیلی عجیب غریب
در جمع ها خیلی بلند بلند میخندن (البته خب قاعدتا هر کی که میخنده دافی نیست )
محتویات کیفشون شامل چند عدد گوشی موبایل مقدار بسیار زیادی لوازم ارایشی گاها چاقو - هندزفری هست و البته در همه ی ارکان زندگیشون مسابقه مصرف گرایی رو شاهدیم.
این عزیزان دونه به دونه شهرک های ساحلی و مناطق عظیمیه کرج و باغ های ملاردو... ویلا های لواسون رو با رسم شکل میتونن رسم کنند در مورد بازار های تهران و استانبول و دبی و .... هم که نگم که اینا دونه دونه مغازه ها رو ویترین به ویترین اسکن کردن و با اتیکت قیمت حفظ هستند (البته منظورم هر ادم خوش لباسی که زیاد لباس میخره نیستا)





۲- دافی بودن چه مزایایی دارد و چه هدف هایی را به دنبال دارد و ایا شخص را  در راه رسیدن به اهداف مد نظرشون کمک میکند؟؟


در وحله اول دافی بودن به احتمال بسیار زیاد توجه افراد را به فرد مورد نظر (داف مورد نظر ) جلب میکند که این نکته ی اصلی است که دافی به آن نیاز دارد(البته جلب توجه نکته ای است که برای همه انسان ها بسیار مهم است) اما این جلب توجه در هر فردی ازکانال خاص به خودش ایجاد میشود.و همیچنی

حال نکته ی حائز اهمیت نرخ تبدیل (نرخ تبدیل معیار بسیار مهمی در همه ی ارکان هست چه بیزینس جه قرار ها چه هر چیز دیگه ای مثالی که میتوان نرخ تبدیل را به عینه توضیح داد : این که هزار نفر در روز مراجعه کنن به فروشگاه شما (چه فروشگاه فیزیکی چه فروشگاه انلاین) اصلا مهم نیست مهم نرخ تبدیل بازدید کننده به خریدار هست به عبارت دیگه این که چه حجم از افرادی که شما برایشان جلب توجه میکنی تاثیری مثبت داره در مثال جذابیت دافی یعنی با دافی بودن چقدر میشه فرد جذب کرد و این افراد جذب شده چقدر مفید هستند) و با این کار میخواهند منافع مالی اجتماعی بهتری را برای خودشون فراهم کنند و البته نکته ی مهمی که اتفاق میفتد این عزیزان حلقه ی افراد ارتباطی بسیار بسیار گسترده ای دارند و افراد خیلی زیادی رو میشناسند(البته نکته ی تعجب بر انگیز و البته تاسف برانگیز داستان این هست که با این که این همه ادم رو میشناسن ولی عمق ارتباطشون با آن ها خیلی خیلی کم هست.


به نظرم این طرح خیلی خوب مفهوم داف و دافیت رو میرسونه

4- عواقب بزرگ شدن جامعه دافی و داف طلبی 


این که دارم به مرور زمان مقاله ور کامل میکنم یه سری مزایا داره یه سری معایب ولی مزیت خیلی جالبی که داره اینه که من رفتار سنجی مخاطب رو هم در نظر میگیرم و این تاثیر مستقیم داره در ادامه دادن نوشتن این پست(که خب این خیلی خوبه)

الغرض

یکی از عزیزان خواننده این متن پیام فرستاد بر این مبنا که هاشم تو مشکلت با این جامعه دافیت و داف طلبی و داف پسندی و... چیه ؟؟؟ بزار باشن دیگه به این خوبی جای تو رو تنگ کردن؟؟

راستیتش من به شخصه به همه اقشار همه نژادها  همه ی خرده فرهنگ ها همه ی تفکر ها هر چی که باشه هر جقدر عجیب غریب احترام میزارم و به عنوان یک انسان سعی میکنم با همه ی افراد دنیا از هر قشری هر جور که هستن رابطه مثبت داشته باشم و حس خوبی بهشون بدم پس من من مشکلی با داف بودن ندارم بزار باشن خوش باشند.

اما مشکل رو من یه مقداری از زاویه بالاتری میبینم و نگاه بلند تری دارم (نه این که ادعای روشن فکری کنم و بگم جامعه این جوریه اون جوریه و سیگارم رو اتیش کنم ادامه قهوه ام رو بخورم نه اصلا و ابدا این جوری نیست ولی راستیتش از همه گیر شدن کم عمقی در جامعه هراس دارم )چند تا دلیل اصلی که گسترش دافیت در جامعه مشکل دارم عبارتند از :

1- این قشر (داف ها ) ارزش افرینی ندارند(یعنی کلا شب تا صبح بیدارن و دارن گوشی سیخ میدن و کلا روز ها رو معمولا خوابن فعالیت اقتصادی چندانی ندارن و معمولا هزینه ها از بیرون تامین میشه

2- هزینه های زیادی ایجاد میکنن خیلی خرج مصرف گرایی دارند و....

3- کسب و کار های زیان ده برای جامعه رو رونق میبخشن (توضیح نخواین در مورد این کسب و کار ها که جاش تو این وبلاگ نیست)

4- هدفی در زندگی ندارند و بی هدفی در زندگی را بین افراد رواج میدهند.(هدف دارنا ولی هدفاشون خیلی سطحی مضحک و مسخره است البته اصلا قصد توهیین ندارم )

5- کالیبره زیبایی و وابستگی ساختار های روابط کار کردن ها و نوع رفتار های اجتماعی مثبت رو در جامعه به هم میریزند.

6- گسترش دهنده ی بی سوادی و سطحی نگری در جامعه هستند.

7- نغییر دهنده ی رفتار های اجتماعی جامعه و تغییر در دیدگاه اجتماعی مردم

8- عنصری بی فایده برای جامعه و حالت سربار برای خانواده و افراد دیگر


۶ - معادل دافیت ایا پافیت است و خصوصیات پافیت چیست؟

اولین بار که اصطلاح زن خیابون رو شنیده بودم (به گمونم اول دوم ابتدایی بود) بر میگشت به اولین  روزنامه ی کاغذی که میخوندم (البته الان سال هاست که هیچ روزنامه ی کاغذی رو نخوندم) به غیر از دایرت المعارف مجد و سری کتاب های فسقلی ها اولین روزنامه ای که میخوندم روزنامه اعتماد و روزنامه جام جم بود (بر میگرده به سال 80 الی 81 ) معمولا برم جذاب ترین قسمت این روزنامه ها قسمت حوادث بود(البته از چهام یا پنجم ابتدایی قسمت اقتصادی هم برام بسیار جذاب شده بود) و البته وِیژه نامه تپش به هر صورت در اون روزنامه بار ها زن خیابانی رو شنیده بودم و برام همیشه عجیب بود این و در حقیقت معنی مترادف با گدا داشت (البته بعد ها فهمیدم خیلی از اوقات از دری که فقر بیاد فحشا هم میاد ) از این داستان سال ها گذشت و با تیتر جالبی در مجله به نام مردان خیابانی مواجه شدم.
در حقیقت شک ندارم که تعداد مردان خیابانی بسیار بسیار بیشتر از زنان خیابانی است میتونید تراست بودن سخن من رو با دیدن تعداد زیاد ماشین هایی که برای یک زن خیابانی به کنار میروند را ببینید ( اتفاقا یه تحقیق جامعه شناسانه ای بود که میگفت تعداد مردان خیابانی هفت برابر زنان خیابانی است و البته 76 درصد از این افراد متاهل هستند و نکته عجیب تر اینه که مردان خیابانی حداقل در روز صد بار بوق میزنن (البته موردی که موجب میشه که امنیت اجتماعی رو خدشه دار کنه این است درصد زیادی از این اتفاق ها مزاحمت آمیز است و موجب ناراحتی و رنجش عابرین میشود عابرینی که فقط عابر هستند) حالا با این مقدمه طولانی میخوام برم سمت پافی و پافیت(البته یه نکته مهم داف عزیز یا پاف عزیزی که این پست رو میخونی شما زن خیابانی یا مرد خیابانی نیستیادسته شما با این عزیزان فرق داره خدایی نکرده کودورتی پیش نیاد)

بدنسازی، مدام داروی هورمونی می خورند هر شب مهمونی و قرار شام و با بروبچس بیرون هستن تا حالا عاشق نشدن و اعصاب ندارند. صد بار بیمارستان رفتنو هر دفعه یه جایش را بخیه زده.از تصادف های رانندگی در حین مستی گرفته تا خودزنی سره رو کم کمی و ... عشق خالکوبی هستند یه دونه از این اهروا مزدا های خیلی بزرگ هم یه جاشون وصل کردند و البته فکر میکنند که خیلی پیچیده هستند، اما همیشه قابل پیش بینی هستند و البته معمولا سواد چندانی ندارند و شغل خاصی هم ندارند و از جیب و یا ارثیه پدر جان روزگار میگذرانند( البته گاها نمونه هایی از آن ها وجود دارند که شاغلند در مشاغلی مثل ارایشگری - مربی بدن سازی - لباس فروشی  که خب از آن جا که ماهیت کار این عزیزان و البته نوع تفریحات و روحیات این عزیزان با شغل و شاغل بودن اصلا به هم نمیخوره(حداقلش اینه که اصلا ادم های دقیقی نیستن و البته ممکنه امروز باشن فردا نباشن و اون ثبات و پایداری رو ندارن ) این عزیزان معمولا یا سربازی معاف شدند و یا مشمول غایب هستند و بعضی اوقات هم دیده شده با استفاده از کاردانی گیاهان دریایی که 5 سال ادامه دادند از سربازی شانه خالی کرده اند.

به هر صورت این عزیزان دغدغه هایی جالبی دارند شبیه دافی ها و داف ها با این تفاوت که جنس مذکر هستن و البته نکته ای که صادق هست معمولا داف ها به دنبال پاف ها میگردند و پافی ها هم به دنبال داف ها (البته گاها ادم های معمولی هم هستند که به دنبال داف ها میگردند)



۵ - راه مبارزه با گسترش داف طلبی و دافیت( ایا اصلا نیازی به این مبارزه هست)

نظر شخصی من اینه که بله صد در صد (البته یه سری شاید این نظر رو داشته باشند که خب به تو چه هر کسی یه جوره ضمن این که مگه بده ادم به خودش برسه؟ تبرج در همه جای دنیا خوب بوده و هست)اما مشکل از اون جا شروع میشه که این کار عمومیت میابه و طبق این استاندارد باید همه ی دختر ها و پسر ها باید از باشگاه  برن ارایشگاه از ارایشگاه برن مهمونی و قص علی هذا و وقتی این فرایند تحسین بشه اتفاقات خیلی بدی از پس پرده به بار خواهد آورد.

و در کل این افراد شبیه ساز این هستن که در شبکه های مجازی (در کل در بیرون از جامعه ی کوچکی که درش زندگی میکنن و تاثیر میزارن و تاثیر میگیرن هستند.

«اصولاً افراد زیبا و خرسندی که در شبکه‌های مجازی می‌بینید، در واقع اصلاً خوشحال نیستند. آنها بسیار افسرده و غمگینند. بر اساس قانون نانوشته‌ی شبکه‌های اجتماعی، بسیاری از خوشبخترین کاربران، احساس ناراحتی دارند و به هیچ وجه آن چیزی نیستند که نمایش می‌دهند.»


خرد

(در مورد خرد مفصلا توضیح خواهم داد)



پینوشت:

این پست ادامه دارد و داره تقریبا هر روز اپدیت میشه و چون نیاز به جمع اوری دیتای بیشتر دارد هر روز در حال پیشرفتنه و شاید هم در اخر تبدیل شه به پیپر ولی در اسرع وقت تمام خواهد شد(ضمنا اگه براتون جالب اومد این موضوع پیشنهاد میکنم هر روز این پست رو چک کنید ) به هر صورت به قول حکیم سعدی بزرگوار از هر چه بگذریم سخن دافففففففف خوش تر است( چی کار دارید با حکیم بنده خدا اونم دل داره رفته دور دور سعادت اباد بیچاره ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف (معروف به سعدی) نمیتونه بره یه دور دور چی کار دارید با این بچه)
۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۶ ، ۲۲:۰۲
سید هاشم زرین کیا
هر وقت شمه ای از این مفهوم در ذهنم میاد به یاد دیالوگی از ال پاچینو در فیلم بوی خوش یک زن میفتم.

چ

جایی که میگفت من همیشه بین کار ها کار درست رو میدونستم چیه شک نداشتم که اون کار کدام است ولی هیج وقت هیچ وقت اون رو انتخاب نکردم میدونید چرا؟؟؟ چون شهامتش رو نداشتم 

به گمونم یک رویداد درست که موجب ایجاد یک روند درست در آینده میشه بسیار مهم است .
امریکایی ها یه مثال جالب دارند : کار درست رو تو جای درست و در زمان درست انجام دادن بسیار بسیار مهم است.

البته این که در کجا هستید و چقدر پتانسیل دارید هم خیلی مهمه البته این که در چه جاهایی قرار دارید و چه فرصت هایی پیش رو دارید.(البته این که کجا هستید و چه کسایی دور بر شما هستن و با چه کسایی نشست و برخواست دارید و ارتباط دارید (چه انلاین چه افلاین )خیلی مهمه (در گذشته این که در نقطه ای خاص از کره زمین بودید و خاصیت های بدنی خاصی داشتید پیشنهاد های خاصی میشد ولی الان میتونید در هر شرایطی هر جای کره زمین هر کاری خاصی رو داشته باشید با در آمد های عجیب غریب و سطح زندگی فوق العاده )


در مجموع یه نکته مهم 

اگر یک چیز رو دیدید به نظرتون کار درست و انتخاب درسته 
اگر تحقیق کافی و دقیق کردید دربارش
اگر دوست داشتید اون کار رو انجام دهید و در حقیقت دلتون خواست



|||| بدون معطلی خودتون رو وقف اون کنید و فقط انجامش بدید ||||

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۶ ، ۱۵:۴۴
سید هاشم زرین کیا

عجیبه وقتی لغت اعتماد را گوگل میکنی نتیجه مهمی ندارد نتیجه ای که به آدم کمک کنه و سر لوحه زندگی آدمی باشه و بیشتر روی اعتماد به نفس و دکون تخته های در این باره مقاله موجود است ؟!؟!

و در بین مقالات انگلیسی هم چیز خاصی نبود (به جز فیلم the trust  که نیکلاس کیج توش بازی میکرد )



یه عکس خیلی خیلی فانتزی از اعتماد
در این پست میخوام به این مسله بپردازم ( دلم نمیاد از اعتماد و ساختار ها بگم و بهتون نگم که برید مقاله ی محمد رضای شعبانعلی عزیز به نام :پایان یک پرونده گزارشی در مورد تراست زون را نخونید.


اعتماد

احتمالا شما هم مثل من در روز بار ها و بار ها در جملات مختلف این کلمه رو شنیدید:

اره اعتماد کردم بهش!؟!؟!!

نه بابا اعتماد دارم بهش کامل؟!؟!

به من اعتماد کن.

من این رو کامل میشناسم بابا بیست ساله رفیقمی همکاریم و ... اعتماد دارم بهش

این کلی خرش همه جا میره حرفش حرفه اعتماد دارم بهش باباااا

لعنتی من بهش اعتماد کرده بودم

و .....


خب اگه شما هم مثل من هستید و بار ها و بار این رو شنیدید و بار ها و بار ها به خودتون قول دادین اشکال نداره بابا این که غریبه نیست بزار یه بار دیگه به مردم فرصت بدم نباید که بدبین باشی به آدما این کلی آدم خوبیه و.....و بزار فرصت بدم تازه مگه کجا میخواد بره میخواد فرار کنه فلانش میکنم بیسانش میکنم و....


نکته اصلی وقتی فردی ضمانت اجرایی نداشته باشد و فقط و فقط به صحبت یا متن یا چیزی دیگه یا اعتماد کند طرف رو به رو هر که باشد مهم نیست هر کی هر کی هر کی! تو هر زمینه ای هم که باشه چه در مورد یه کاسبی چه تقسیم اموال چه خرید چیزی چه در یه رویدادی چه در یه رابطه ای یا هر چیزی دیگه ای اعتماد کردن بدون ضمانت اجرایی کاری است سخت ناروا حتی اگه این اعتماد درست باشد و اصطلاحا خیلی حلال حرام سرش بشه و حلالیت هم بطلبه باز هم به ریسک و استرس موجود در آن نمیرزه (مگه این که دیگه معامله خیلی شیرین باشه (معامله هر چی میتونه باشه یه رابطه یه بیزینس یا هر چی دیگه که بین دو طرفه) که اون وقت باید با سبک سنگین کردن نتیجه بگیری (البته خودتون بهتر میدونید چیزی که خیلی خوبه صد در صد یه مشکلی داره یه چی اون لا ماها مشکوکه ) و تا میتونید بیاید اطلاعات کسب کنید و ....


حالا با همه این حرفایی که من زدم که به هیچ عنوان اعتماد نکنید همیشه ضمانت اجرایی بگیرید همیشه مکنوب باشه همیشه صلح مسلح باشه (حداقلش طرف بدونه اگه رسوا کنه روسا میشه :)) اگه همه این ها باشه و اگر اون بیرون هم اگه یه رویدای داره میفته که اگه اعتماد نکنی از دست میره بهتر بزار اون رویداد از دست بره چیزی که زیاده رویداد اینده به تو لبخند میزنه اما اگه باز با همه این اوصاف باز هم یه دفعه خدا زد پس یقه تون و اعتماد کردید اصلا دلتون خواست که اعتماد کنید (البته اون دلتون نیست خره درونتونه) اگر دیدی از اعتماد سوء استفاده شده حتی اگر شده هزینه و در حقیقت ضرر بیشتری بدی نسبت به اون چیزی که ضرر کردی حتما حتما این کار رو بکن نه به خاطر این که ادب شه نه شما وظیفه ی اجتماعی داردی ولی داروغه نیستید بلکه به خاطر ثابت کردن خودتون به خودتون (البته شاید فکر کنید این دیوانگی هست ولی خب این مرام مسلک منه) یاده یه متنی افتادم که میگفت :افراد سه دستن : گوسفند ها - گرگ ها - سگ های گله گوسفند که مشخصه گرگ ها میان تکه پارشون میکنن گرگ ها هم که مشخصن میان گوسفند ها رو تکه پاره میکنن نباید جزو هیچ کدوم از این ها باشی باید سگ گله باشی که گرگه رو پاره میکنه حتی اگه خودش پاره شه) اوف چه حرف های حماسی زدم اصلا تحت تاثیر قرار گرفتم (اهنگ راکی داره پخش میشه ) ولی من حیث المجوع برادر من خواهر من اخوی همشیره دوست گرامی بزرگوار به هیچ کس به هیچ چیز اعتماد بی خود نکنید و تماممممممم .




پ ن :شاید این پست ادامه داشته باشد.



یک از این زمان ها الانه

یکی از زمان هایی که خیلی از اعتماد صحبت میشه ازدواج است.وقتی دو نفر تصمیم به ازدواج میگیرند معمولا اولین چیزی که میگن اعتماده

اعتماد در ازدواج شامل چه چیز هایی میشه(البته به نظر من) :

صداقت - شفافیت - وظیفه پذیری - ملزم بودن

بلاشک اگه این تکه از شعر جان لنون رو نمیزاشتم شب خوابم نمیبرد.
(اگه GOD  جان لنون رو نشنیدید یا اگه اصلا هیچ چیزی از جان لنون نشنیدید بهتون توصیه واجب میکنم (حتی توصیه مستحب هم نه ) که حتما حتما حتما این اهنگ رو بشنوید.
هفتاد سال اهنگ های غیر شنیدید امیدوارم خوب باشه یک بار هم اهنگ های جان لنون رو بشنوید و تفکر کنید :)


I don't believe in magic
I don't believe in I-Ching
I don't believe in Bible
I don't believe in tarot
I don't believe in Hitler
I don't believe in Jesus
I don't believe in Kennedy
I don't believe in Buddha
I don't believe in mantra
I don't believe in Gita
I don't believe in yoga
I don't believe in kings
I don't believe in Elvis
I don't believe in Zimmerman
I don't believe in Beatles
I just believe in me
Yoko and me

And that's reality

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۶ ، ۱۸:۴۸
سید هاشم زرین کیا


(خیلی سعی کردم این متن رو همون جایی که داشتم مینوشتم تو وبلاگ منتقل کنم این پست رو توی راه برگشت از سفر دم گیت انتظار نوشتم.)



بنابر یک اتفاق خیلی یهویی و البته در روزی که خیلی علاقه نداشتم که برم سفر(به دلایل شخصی) در هر حال رفتم سفر 


احتمالا کلید این داستان از زمانی میخوره که چند روز پیش تصمیم گرفتم که یه پالتو جدید بخرم(علاقه زیادی به پالتو دارم جوری که اصلا یکی از چیز هایی که باهاش زمستون و سر میکنم همینه😂😂😂) اما خب خیلی ها گفتن اون پالتو سرمه ای که داری رو باید بیخیالش بشی و یه چند روزی پالتوی قدیمی ترم رو میپوشیدم و البته این رو هم بگم تو این چند سال اخیر تقریبا هیچ لباسی نخریدم(به گمانم اخرین خرید لباسی که کردم بر میگشت به خرید کتونی اسکیچرزی که دربارش تو اینستاگرام نوشته بودم)
از داستان زیاد دور نشم رفتم برای خرید پالتو و پالتویی کاملا معمولی رو خواستم بخرم (اصولا اگه بخوام یه چی بخرم نگاه میکنم اپه خوشم اومد همون لحظه میخرم) اما وقتی اتیکت قیمت 1450 رو دیدم به سرعت از محل متواری گشتم(الان 5 اذر 1397 هست و همون پالتو 3 میلیون تومن اتیکت قیمت داره)

وقتی با چند تا از عزیزان صحبت کردم که در این این زمینه ید طولایی دارن (از عاشقان و دلباختگان خرید لباسن و بر خلاف من که برایم همیشه عجیب بود که چه طوری میشه یه نفر این جوری باشه و لباس انقدر برای اون فرد مهم و انقدر تاثیر گذار ) به هر صورت ایشون پیشنهاد داد که برم استانبول پالتو بخرم.

 منم گفتم چشم تو این شلوغی و گرفتاری کاری مگه میشه بعد دوشنبه که تعطیلی وفات امام حسن عسکری بود( کسی بهم پیشنهاد داد که سه شنبه ساعت 7 بریم استانبول؟ جمعه برگردیم من هم گفتم حله بریم کاری ندارم(البته الان که تو فرودگاه اتاتورک هستم 53 تا تماس بی پاسخ داشتم)

من هیچ وقت استانبول نرفته بودم و البته هیچ برنامه ای هم برای رفتن به استانبول نداشتم  حتی تو اخر های اولویت هام هم نبود ولی و البته این که یه جوری تجربه رفتن به تور و این جور چیزا رو هم داشته باشم(کلا سفر بخور بخواب رو متنفرمممممم سفر لذت بخش باید سراسر تجربه باشه)
رفتم به سمت فرودگاه امام و استانبول (چیز خاصی تا رفتن به تهران و فرودگاه بر نخوردم به جز دیدن دورباره مترو فرودگاه امام خمینی به مترو تهران؟!!؟! و باز هم حرص خوردن و ناراحتی بابت یه همچین افتضاح وحشتناکییییییییی البته اشتباه که چه عرض کنم بی تدبیری نبود مدیریت و .... فساد در کشور فسادی که هم از بالا به پایین هست هم از پایین به بالا حتی در پارکینگ فرودگاه امام خمینی به این صورت که با دادن پول شیرینی پارکینگ تکمیل ظرفیت یافته فرودگاه تبدیل میشه به بهترین جای پارکینگ) به هر صورت با سلام و صلوات برای سوار شدن به هواپیما و یه پرواز به مدت سه ساعت و نیم به همراهی خلبان مرادی(البته باز هم مثل  همیشه پرواز چهل و پنج دقیقه تاخیر داشت و البته تاخیری به مدت نامشخص و یه خانم مسئولی که خیلی شاکی بود )جالبه تو این وسط هم مردم شعار میدادن زاگرس حیا کن حیا کن !!!! (زاگرس یه تاخیر چهارساعتی داشت)لبته ما هم  باید به دلیل این تاخیر شعار میگفتیم که البته از آن جا که منافی عفت عمومیه از گفتن این شعار معذورم )
به هر صورت در زمان فرود بارون میومد و ما رو کاملا سوپرایز کرد.
فردا صبح برنامه گشتن شهر بود.
اول از همه یه پیاده روی فوق العاده در پاییز بسیار بسیار زیبا و هوای فوق العاده ی استانبول شروع شد به مقصد دیلماباغچه (مثل همیشه استفاده از گوگل مپ و البته تریپ ادوایزر شدیدا توصیه میشه)

و خب این یک تجربه عالی بود برای من که عاشق پیاده روی هستم



مقصد کاخ دیلماباغچه بود کاخی که در حاشیه تنگه وسفر است و البته رو به روی استادیوم تیم فوتبال بشیکتاش
این کاخ حکومتی عثمانی بوده و تا زمان اتاتورک هم از اون استفاده میشد.
به غیر از کاخ و حرمسرا(البته حرمسرا رد استریت شاهنشاه نبود بلکه در حقیقت یه جورایی اندرونی و یا به عبارتی دیگر محیط زندگی شخصیه شاه بود که رفقا و فک فامیل اون جا جمع بودن بچه ها درس میخوندن فک فامیل ننه بابای شاه اون جا بودن و.....)


گالری هنری جالبی هم اون جا برپا بود که نقاشی های زیبایی داشت (ظاهرا چند تا از پادشاهان عثمانی علاقه زیادی به نقاشی داشتند)
دو تا  کلکسیون جالب هم بود کلکسیون کریستال و کلکسیون ساعت(کلکسیوت ساعت واقعا محشر بود)


استفاده از گجت دستیار هوشمند که با تگ هایی که در هر محل بود (اتاق سالن و یا حتی نقاشی و یه فرش و حتی  گلدون و لوستر ) رو به صورت صوتی با چندین زبان مختلف محیط رو تشریح میکنه ( این دستگاه بسیار بسیار مهمه و همه موزه ها هم به این نیاز دارند البته در بسیاری از کشور ها یا اپلیکیشن اون موزه گالری یا کاخ رو دارن یا گجت دستیار صوتی آن موجود است)

خیلی نمیخوام به پارکت ها موزاییک ها یا کریستال های خاص و قالی های بزرگش بپردازم یا شومینه های جالب و یا تزییناتی که از تزیینات رومی و فرانسوی سرچشمه گرفته بود ولی زیبایی جالب داشت ترکیب هنر شرقی و غربی این که خیلی از نما ها و تزیینات سه بعدی بود (پیشرفت مجسمه سازی ) مانند همه تزیینات موجود در اروپا رنسانس و البته گاها هم از رنگ ها و لعاب شرقی و البته حجم های شرقی استفاده شده بود من حیث المجموع محیط زیبایی بود (البته حتما پیشنهاد میکنم مجموع کاخ گلستان رو بریدکه با دیلماباغچه در یک بازه زمانی ساخته و مورد استفاده قرار میگرفتند و اون وقته که معنی زیبایی رو درک میکنید)

یاده یه استاد بسیار دوست داشتنی ام افتادم که واقعا ادم حرفه ای بود که سال ها ژاپن بود و ... که میگفت سفر کردن و تجربه در محیط هایی با فرهنگ متفاوت با شما خیلی میتونه کمک کنه به بالارفتن خلاقیت شما (دلیلش خیلی سادست میفهمی جاهای دیگه دنیا وقتی با اون چیزی که شما مواجه شدید و بهش جواب دادید و حلش کردید چه جوابی دادن و چه جوری رفع و رجوعش کردن البته به نظرم مهم ترین کارکرد مطالعه تاریخ هم همین هست )

بعد از دیلماباغچه هم قدمی زدم به سمت اسکله ای که در حاشیه تنگه وسفر(تنگه وسفر تنگه ای بسیار بزرگ است که در وسط استانبوله و استانبول رو به دو قسمت اروپایی و اسیایی تقسیم میکنه )

و جالبیش اینه کشتی هایی که روی این تنگه حرکت میکنن (منظورم اون هایی هست که بین بندر ها رفت و امد میکنن نه این که برای توریستا هست از این کشتی ها میشه با استفاده از استانبول کارت (مثل همین کارت مترو بی ار تی تهران ) استفاده کرد.


تنگه وسفر و صئ البته کشتی سوار شدن در اون محیط بسیار زیبا و لذت بخش بود و این کار رو میشه با 12 لیر انجام داد(این توری تماما توریستی است و لاغیر) مکان های تاریخی و خاص هم با ویس از قبل سیو شده در بلندگو های کشتی تشریح میکرد

البته به علت طوفانی بودن حرکت کشتی ها به سمت جزیره های نزدیک استانبول کنسل شده بود(روز اول سفر) بعد از کشتی سواری هم تصمیم به پیاده روی تو لا ماهای شهر گرفتم کوچه فنی کارا کوچه الکتریکی فروشا (جالبه که تو استانبول هم مثل خیلی دیگه از کشور هایی مثل ما راسته دارن؟!؟! راسته فرش فروشا راسته الکتریکی ها و.... و این برای یه فرد اروپایی یا امریکایی بسیار عجیبه)

البته این که استانبولی ها از چه چیزای جالب و ساده ای پول در میارن هم برام خنده داره

و هم جالب و میگم  دمشون گرم و ما هم با اون پتانسیل عالی که داریم میتونیم خیلی هم خوب پول در اریم

ولی متاسفانه هیچی به هیچی و به هیچی

پیاده روی در خیابان های استانبول هم جالبه (هراز استانبولی ها هست البته هراز ما خیلی بهتره)

روز بعد هم که روز خرید بود از یه پاساژ به پاساژ دیگه و البته دیدن مصرف گرایی بسیار عجیب غریب (یه بحث خنده داری هست که میگه اوت لت یا د نیو کالکشن ) خیلی از لباس ها ابزار الات و یا چیزای دیگه شاید نیو کالکشن داشت باشه

ولی یه سری چیز مثلا تی شرت مشکی یه دست پیراهن سفید یه دست پالتو راسته یه دست کت شلوار ها و .... واقعا از هر لحاظ این قضیه روشون صادق نیست

و نکته دیگه اینه که مگه ایا چیزی که الان نیو کالکشنه. و اصطلاحا مده برای اون فرد بهترین هست؟

بیخیال سفرنامه رو خیلی فلسفیش نمیکنم و .... اما همین رو بگم در پایان اون روز سه تا پیراهن دو تا کت و یه پالتو یه شلوار گرفتم که تجربه جالب هم بود و شاید برای اولین بار بود که چندین و چند تا پاساژ و بوتیک مختلف رو گشتم تا یکی رو انتخاب کنم

تجربه خرید برای خیلی ها لذت بخشه اما برای من خرید تجربه بیشتر لذت بخشه چیزی که در روز سوم به نهایتش رسیدم

روز اخر با کلی پیاده روی تو نواحی مختلف استانبول بیمارستان ها مناطق تجارتی داخلیشون مدرسه و دانشگاه های اون جا گذشت که برام جالب و هیجان انگیز بود

(یه چی دیگه هم هست اون هم فضای بسیار امنیتی این شهر هست که تقریبا کنار هر جای پر جمعیت از بیمارستان و جا های دولتی تا پاساژ ها خیابون ها

به غیر حضور ماشین های زرهی و افراد با مسلسل های تمام اتوماتیک و البته کاور ضد گلوله و.... موانع فیزیکی بتونی و فلزی البته رمپ های بالابرنده فلزی که جلوی ماشین های انتحاری رو میگیره

البته همه هتل ها پاساژ ها و مترو هم که دارای اکس ری و نیرو های مسلح و.... هست که  دیگه حد نهایت امنیت رو میرسونه(در ایران کلا یه مدت کمی بعد حمله به مجلس یه مقداری فضا امنیتی شده بود که بعد مدتی رفع شد)

یه نکته عجیبی در مورد نیرو های امنیتی استانبول دیدم که خیلی مسخره بود!

 یعنی در ماشین در حال عملیات و روشنی که باید مننتظر واقعه باشن اما تا وقتی به فاصله یه سانتیشون هم برسی نمیبنن  سرشون هم که کلا تو اسمارت فونشون درصد زیادیشون هم که دارن سیگار میکشن خیلی ها هم در حال ابجو خوردن و همزمان با گجت کار کردن هستن.


که واقعا دست گلشون درد نکنه

روز دوم به منطقه ایا صوفیه  مسجد هایی دیگه ای که اون ور بودن و البته حرم خرم سلطان(خیلی خرم سلطان خزم سلطان شنیدم که ظاهرا یه سریال ترکی بود که خیلی خیلی خوب برندینگ کرده بود این داستان رو ساختمونی با رنگ صورتی کمرنگ)

واقعا از طرف حس ناسیونالیستی یا چیزی شبیه این نمیگم : ولی واقعا ایا صوفیه از لحاظ معماری هیچ چیزی برای گفتن نداره البته شاید این که سال ها کلیسا بود بعد و مسجد جالب باشه

که نمونه های مسجد ها و امام زادگانی که قبل از اسلام اتشکده بودند به وفور در ایران پیدا میشه


البته یه جای بسیار زیبایی هم در حاشیه این مسجد بود که پارکی فوق العاده زیبا در کنار تنگه وسفر بود خیلی به این که چقدر قدمت داره فکر نکردم اما بلاشک بسیار قدیمی بود چون کافه ای که اون جا بود از سال 1954 بو پارک پارکی زیبا و تجربه عالی بود

این پیاده روی بسیار دل انگیزبه اپل استور استانبول ختم شد

بعد از زیارت در اپل استور استانبول و البته نا امید شدن از رفتن به تسلا سنتر

باید کار پریروز رو تمام میکردیم

جزیره جزیره ما داریم میاییم


رفتم به اسکله ای که باید میرفتم اسکله کاباتاش نامی بود

اما متاسفانه چیزی که دیدم اصلا خوب نبود(حرکت به سمت جزایر کنسل بود به خاطر دریای طوفانی)

از اون جایی که عقب نشینی در مرام ما مرگه و این که سرباز یا روی سپر یا با سپر برمیگره

هی از این ملوان به اون ملوان که اقا چه جوری میتونم بریم ؟

جوری پیگیر شدم (که انگار نذری کشمش پلو گوشت میدن) بعد از اون گفتم من باید برم حتی شنا کنان (حالا نکته خنده دار اینه که اصلا هیچ ایده ای درباره ی این جزیره نداشتم فقط و فقط میدونستم میشه تو اون جزیره دوچرخه سواری کرد؟!

اخر سر یکی از کسایی که اون جا مسئول بود گفت اره میتونی بری فلان اسکله بری ساعت دو

پیاده رفتم سمت اون اسکله اون اسکله هم گفت اره باید سوار شی بری قسمت اسیایی از اون جا بری باز سوار فلان کشتی شی برگردی

من همین کار رو کردم و بعد دو ساعت کشتی سواری رسیدم اخرین کشتی و باز هم کشتی سواری (اول برام خیلی هیجان انگیز بود کشتی جای به این خوبی ولی کم کمک دیگه این دوست داشتن هی ثانیه به ثانیه تغییر میکرد) و البته این دلیل که دریا طوفانی بود متاسفانه از زمان بندی عقب افتادم و زمانی که به جزیره رسیدم چون احتمال صد درصد موندن در اون جزیره موجب میشد که از پرواز باز بمونم به همین دلیل وقتی از کشتی اومدم پایین سوار کشتی کناری شدم و برگشتم  البته این دفعه این تو بمیری اون تو بمیری نبود و موج هاش ادم رو یاده موج های اطلس جنوبی مینداخت یه جورایی شهر بازی مجانی هم بود واکنش ها خیلی زیاد بود طوری که یه قسمت هایی

دیگه کلا عقب موندن از پرواز رو فراموش میکردم

اما شاید جالب ترین چیز برام در اون لحظه واکنش های افراد مختلف به این واقعه بود.

از اون دختر پسر جوونی که رو به روم بودن و در اول حرکت بسیار بسیار رومانتیک هم رو میدیدن و با هم برخورد میکردن(از ادامه ماجرا معذورم) بعد از این موج های وحشتناک که رنگ از رخساره پریده و حالت بدی داشتن 😂😂😂 و خیلی چیز های دیگه

و البته دوییدن تا هتل و ... رفتن سمت فرودگاه

یه سری چیز درگوشی



خیلی از اوقات رفتار خودمون خودمون رو ناراحت میکنه!؟!!!



چهار بحث اصلی دارم

یک نوع و دلیل سفر رفتن خیلی از ایرانی ها

دو چهره و رفتار ایرانی ها در کشور های دیگه

سه این که همه خودشون رو در قامت یک استاد ذنی که در ارتفاع سه متری در حال ریلکشین هست میبینن و میگن اره ایران این جوری ایرانی ها فلان و بیسان و .... هستن؟؟!!؟!

البته معمولا هم حسرت گذشته رو میخورن و....

این که ما همیشه نقاد خوبی بودیم ولی عمل گرای خوبی نبودیم

خیلی مهمه

تعریف خیلی چیزا در جامعه ما (قاعدتا من با این که خیلی از شهر های ایران رو رفتم همه ی استان ها رو دیدم و همیشه ادم ها جذاب ترین چیزی هست که میبینم البته قاعدتا من همه ی جامعه ایرانی رو ندیدم ولی بنابر اندازه وسعم و برخورد های هر چند محدودی که داشتم یه سری چیز ها هست که تو ذهنم هست)

تعریف لذت بردن از زندگی شاید مهم ترین چیز باشه

لذت بردن در زندگی رو تعریف میکنن به :

خرید کردن زیاد لباس ماشین خونه وسایل خونه و .... مطابق روز و.....بدون هیچ دلیل فلسفه ای

خوردن زیاد نوشیدن زیاد تر

بودن در روابط خیلی عجیب غریب و .....

قدرت امر و نهی کردن(حالا یکی که رییس مستراح هست به گونه ای اونی که مدیر یه مجموعه بزرگ هم هست به گونه ای دیگر)

ادب کردن دیگران؟؟!!؟!!

سفر رفتن توری ؟!؟!

البته من نمیگم ادم ها باید عنتلکت باشن و به قول افلاطون مردم فیلسوف همانند آتن نه اصلا و ابدا ولی زین بحر فیروزه ای به گنجایش خویش برد کوزه ای همه ادم ها میتونن این حرب ها رو بزنن شما هم بار ها از این جنس حربا شنیدید ولی عمل کردن مهم ترین چیزه که در زندگی ممکن است


من حتما بلاشک باید از خودم شروع کنم که یه جامعه تغییر کنه

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۶ ، ۰۸:۵۳
سید هاشم زرین کیا
یه مسابقه ی خیلی جالبی هست که ما ایرانی ها داریم (البته نمیدونم کشور های دیگه هم این مسابقه رو دارند یا که نه) این مسابقه هم اینه که کی از همه بدبخت تره)



(به یه چند تا مکالمه عادی افراد میپردازیم)

سلام
سلام
خوبی؟؟
نه بابا چه خوبی؟؟ بدبخت شدم؟؟
اااا چرا؟؟ چیزی نیست بابا ؟!!!!
اره دیشب تا ساعت سه بیدار بودم ؟!؟!؟
ا من تا ساعت پنج بیدار بودم ؟!؟!؟هههه
دکترا گفتن تومور مغزی داری؟؟!!؟!؟
هههه دکترا به من گفتن چند وقت پیش مردی :))))

به مکالمه ای دیگر میپردازیم:

سلام حاجی خوبی؟؟
سلام قربانت چی بگم والله
کاسبی خوبه؟!؟!؟!؟!؟
هیییییییییی خراببببب پول ادم رو نمیدن کلی چک دارم دست مردم بازار هم ( شیشه ی پورشه پانامرا تورو  رو باز میده پایین تر که بتونن بهتر صحبت کنن)
اره بابا من هم اوضاعم خرابه باید برم فرش زیر پام رو بفروشم طلب مردم رو بدم ( گوشیه ایفون 10 تمام طلاش زنگ میخوره میره سمت مرسدس اس کلاس مشکی رنگش)




حالا از این که بگذریم و این که این تا چه حد واقعی و چه حد شوخی بود میرسیم به چگونگی مقاومت در برابر سختی ها زمانی که با تمام  وجود غمگینی مثل  وقتی که زنت نمی سازه مثل وقتی که دوستت می میره مثل  وقتی که تیمت می بازه با تمام وجود غمگینی مثل اوقات تلخ تنهایی ات.
حالا این وسط شکست مالی و عشقی و این داستان ها دیگه جوکه در برابر این حجم از غمناک بودن بعضی اوقات که احساس میکنی همه چی به هم خورده عزیزانت مریضن سختی دارن احساس میکنی بهت ظلم میشه مریض هم میشی مشکل عاطفی هم پیدا میکنی حالا این وسط گوشیت هم میشکنه و ماشین هم تصادف میکنی:)))

ولی باید مقاومت کرد باید جلوی سختی ها مشکلات ناراحتی ها مثل کوه وایستاد .
شاید الان بگی:

هاشم چی میگی بابا دلت خوشه

 اما هستمی آملی تیم دایمی سطح جهانی(البته اگر هم آملی نبودی میتونید از اسم شهر خودتون استفاده کنید) و هر چقدر هم احساس کنید ته ته ته ته بدبخت های عالم هستید باز هم باید مبارزه کرد و جلو رفت و رفت جلو هیچ کسی نه دوست نه خانواده نه دولت نه حاکمیت نه هیچ کسی دیگه ای از آسمون نمیاد که کمکت کنه به شما فقط و فقط خود فرد هست باید خود فرد باشه که جلوی این ها وایسه(البته دعای خیر ایجاد حس مقاومت و اعتماد به نفس بالا بردن از طرف اطرافیان واقعا میتونه کمک کنه به فرد)

میدونم گفتن این حرفا آسونه و عمل کردن به این نکات هست که سخته ولی بدونید همیشه راه های سخته که فولاد رو ابدیده میکنه و مرور زمان و تجربه اتفاقات اینده مشکلات قدیمی رو به یه رومان خنده دار تبدیل میکنه حتی اگر از بدترین اتفاق دنیا هم بد تر باشه  باز هم باید رفت جلو
یکی یه حرف خیلی جالبی میزد که من همیشه تو ذهنم مونده و احتمالا خواهند موند.


وقتی دو تا گزینه داشتی اونی که سخت تره رو انتخاب کن

 
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۱:۲۴
سید هاشم زرین کیا