توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

وب سایت شخصی هاشم زرین کیا

توسعه

هاشم زرین کیا هستم علاقه زیادی به یاد گرفتن و یاد دادن و ارزش ایجاد کردن دارم.
این یادگیری میتونه مطالعه کاغذی باشه میتونه تو کار باشه یا حتی تو سفر یا شاید هم همنشینی با انسان ها و البته متمم خوانی یا در راه متمم خوانی باشه.
تا الان یه کارایی کردم الان یه کارایی میکنم و یه کارایی هم در آینده قراره بکنم.
این وبلاگ بیشتر جایی است که من توش تمرین نوشتن میکنم و البته سعی میکنم دیدگاهم رو نسبت به چیز ها مطرح کنم پس انتطار ساختار های علمی و اکادمیک نباشید.
نوع نوشتار این وبلاگ هم بیشتر شبیه گفتار روزمره من است تا نگارشی از جنس بسیار رسمی کتابی

ضمنا با عرض پوزش بابت این که فونت کلمات پست ها خیلی کوچکن دلیل این که فونت این وبلاگ به این شکل است دو تا چیزه:

1 - اونی که قصد خواندن داره دنبال خواند سرسری نباشه
2- بیشتر با متن کلنجار بره

محبوب ترین مطالب

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاشم زرین کیا» ثبت شده است

 خیلی جالبه اونی که مرسدس بنز کلاس اس داره تو ایران ناراضیه اونی که پراید داره اونم ناراضیه؟؟



میشینی صحبت میکنی با اونی که اس داره میگه اقا چه مملکتیه چه بدبختیه میخوایم بریم تا ویلا شمال باید کلی بری تو ترافیک جاده هراز و جاده چالوس بنزین سوپر میزنی اصلا خوب نیست؟؟ اصلا نمیریم بهتر

در حالی که تو ویلا یا خونش نشسته میگه اقا چه وضعشه همه طبیعت از بین رفته همه جا شده خونه ؟؟!!! 

نمیدونم این داستان فقط تو ایرات هست یا نه (البته میدونم که قریب به اتفاق کشور های دنیا به این صورت نیست در حقیقت مردمش از چیزی که دارند خوش حالند اون خیابان خواب هندی خوش حاله اون پسرکی که تو ریودوژانیرو با توپ فوتبال هنرنمایی میکنه و پول میگیره لبخند به لبشه و....)

البته شاید در ابتدا ادم فکر کنه دلیلش اینه که میگن اقا نگو خوبه عالیه خوشبختم و .... مردم چشم میزننن ؟!؟!؟!؟ خب خواهر من برادر من پدر من مادر من عزیز من اگه بحث چشم زدن و این داستان ها بود که خب الان جورج کلونی پودر شده بود سرکار خانم تیلور سوییفت هم که دیگه سلول به سلولش جدا شده بود؟؟!!! نه عزیزم از زندگی لذت ببر از داشته هات خوش حال باش درسته وام مسکن که گرفتی باید هر ماه قسط بدی درسته که شهریه ها گرونه درسته خرج زیاده درسته زن نمیسازه درسته دوست میمیره درسته تیم میبازه ولی خب چرا باید غمگین بود؟؟؟!! ایا غمگین بودن چیزی رو عوض میکنه تاثیری داره ؟؟؟‌


پینوشت



در انتهای این مقاله نوشته بودم که این مقاله ادامه دارد خب الان 24/2/1397 است و بعد هشت ماه قصد دارم که این مقاله رو ادامه بدم

استرس و مشکلات مربوط به آن شاید یکی از بدترین قسمت های زندگی ادم باشه که ایجاد ناامنی و در نتیجه ناراضی بودن از زندگی رو در انسان ایجاد میکنه.


- استرس نسبت به آینده

- استرس نسبت به وقایع عجیب غریب

- استرس سرمایه گذاری ویرایش راضی نبودن از زندگی

- استرس نبود امنیت روحی و جسمی

- استرس نسبت به افراد

- استرس نسبت به فرایند های زندگی 


این که ندونی اینده نزدیک چه اتفاقی در دور و برت میفته این که ریسک سرمایه گذاری بالایی داشته باشی و در اجتماع اعتماد اجتماعی کمی وجود داشته باشد در نهایت موجب میشه که استرس بالا و بالطبع حس ناراضی بودن از زندگی را داشته باشی همین میشه که زندگی سخت میشه دنیا هی مقدار رنگی بودنش رو از دست میده ولی خب زندگی بالا و پایین داره یه روز خوش حالیه یه روز بد حالی همه و همه اینا هستند که موجب شدند زندگی ما شکل بگیره پس پیش به سوی وقایع وقایع خوب بد ناراحت کننده وقایع سخت وقایع استرس آور روز هایی که هر روزش میتونه به اندازه سال ها ادم و پیر کنه و البته اون لحظاتی که طعم هر لحظه ی آن به اندازه ای زیباست که انسان دوست داره تو اوج اون لحظه خداحافظی کنه ولی یه نکته ای هست که خیلی خیلی مهم و با ارزشه و اون اینه کخ دنیا همینه :)


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۶ ، ۱۱:۴۰
سید هاشم زرین کیا

مقاله ای جالبی به نظرم اومد و گمان کردم اگر با شما دوستان عزیز در میان بزارم برای شما هم جالب باشد.

نگاه این مقاله بیشتر به سوی جامعه ی حال حاضر امریکا و پس از ترامپ است اما خب به نظرم میتونه خیلی جهان شمول باشه و البته نکته ای که هست خیلی از صحبت هایی که نویسنده محترم در مورد حال حاضر میکند به گونه ای خاطره است برای ملت ما

 کالوم مک کان،مجله آمریکا،مهدی جامی


این راز نوشتن است:

از مصایب مایه می‌گیرد و از روزگار مکار

وقتی که دل آدمی را سر می‌گشایی

– اندا اوبراین

Enda O’Brien


نویسنده جوان عزیز،

ما در خطر آن‌ایم که اشتیاق‌مان برای آنچه حرفه ماست از ما ربوده شود. بحران دوران ما این است که در تسلیم دردآلودی زندگی می‌کنیم به هر آنچه که اقتضای زمانه است. من حتی نمی‌خواهم نام او را بیاورم اما بگذار با این واقعیت روبرو شویم که او تنها نیست. ما اجازه داده‌ایم که حاکمیت بوروکرات‌ها و مدیران سرمایه‌گذاری‌های تضیمنی و پرسود و سیاست‌پیشگان و همه آن دیگرانی که پیراهن‌های یقه تنگ می‌پوشند ما را دست بسته و تسلیم بدارند. ما را با مخدر انتخاب روزگارمان خریده‌اند: راحت طلبی. آن هم وقتی که عواطف ناموزون اجتماع خشمگین دارد زیرپای ما دامن می‌گسترد. دانشگاه‌ها به کار سرمایه‌گذاری در سوخت فسیلی می‌پردازند. شرکت‌ها از خود متشکرند در حالی که پنجره‌های کارگاه‌ها در سراسر کشور یک به یک بسته می‌شود. سوپرمارکت‌ها حالا اسلحه هم می‌فروشند. گپ و گفت‌های بی‌معنی می‌شنویم که دیوار باید کشید و مهاجران را پشت دیوار گذاشت. کتاب‌ها دیگر آنقدر جلب نظر نمی‌کنند که حتی ارزش سوزاندن ندارند. مشکل ما با بیشتر واقعیت‌های جاری‌مان آن است که همه از روی سطوح هموار- اسکرین‌ها- عمل می‌کنند و با واقعیت‌های پست و بلند دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، تماسی ندارند.

پس، نویسنده جوان! از روی مبل راحتی‌ات برخیز. از خانه بیرون بزن. وارد صحنه زندگی شو. همه اینها بی‌معنی است اگر فقط حرف‌های پرشور باشد. کلمات تو ارمغان آرامش بخشی (به مخاطب‌ات) نیست. خشم و هیاهو داشته باش. از تخیل آزادت فارغ از این بندها لذت ببر. این سیل نوشتار در زمانه ما از تقلیل اتوریته اخلاقی در رنج است. نه تنها در ذهن خوانندگان که در ذهن و قطعا در زبان خود نویسندگان. نوشتن دیگر بخشی از ایده ملی ما نیست. ما دیگر با همان چشمی که یک دهه پیش به نویسندگان‌مان داشتیم، به ایشان نمی‌نگریم. هیچ‌کس از آنچه ما بخواهیم بگوییم هراسی ندارد. چرا چنین است؟ زیرا که ما ارزش صدای خود را با امتیاز راحت طلبی تاخت زدیم و از ارج حرف‌مان کاستیم. قطب‌نمای ما جهت خود را گم کرده است. ما تسلیم این گرایش شدیم که خنثی باشیم. در فرهنگی زیست می‌کنیم که همه باید در نقشه‌ای جای بگیریم – ما به جی.پی.اس مسیری هموار و از پیش معلوم تا مرگ دل بسته‌ایم. از یاد برده‌ایم که چطور گم شویم و روی هیچ نقشه‌ای پیدا نباشیم. این زندگی که ما اختیار کرده‌ایم آن «سادگی غایی» نیست و پاسخ تو نیز به پیرامون، از آن سادگی نشانی ندارد. پس راهی نیست مگر اینکه تن به چالش بسپاریم.

به یاد داشته باش که نوشتن آن آزادی است که تو را در برابر قدرت گویا کند. نوشتن درگیری از نوع بی‌خشونت است و نافرمانی مدنی. تو ناچاری بیرون از جامعه و فراسوی اجبارها و تحمیل‌ها و خصومت ورزی‌ها و بی‌رحمی‌ها و تهدیدها بایستی. هر جا که قدرت می‌خواهد تو را بپیراید و ساده کند، پیچیده باش. هر جا که خواست از تو کینه کشی کند پرهیز نکن آماده باش. آن جوهر شگفتِ نوشتنِ صاحب عیار در آن است که نبض زخم‌ها را بسنجد بی‌آنکه آلوده خشونت عملی شود. نوشتن راهی است برای اذعان دردها بی‌آنکه بخواهد درد را بستاید یا آن را تحمل کند. نوشتن به خیال درد راه می‌دهد و هم‌زمان ما را وامی‌دارد تا بالغ شویم و با دیوهای خویشتن روبرو شویم. ما برق رنج را لمس می‌کنیم اما از برق‌گرفتگی آن نهایتا به سلامت می‌رهیم. ما حامل زخم‌هاییم اما آنها همین‌اند: زخم و نه چیزی بیش.

ما باید این نکته را خوب درک کنیم که زبان قدرت است فارغ از اینکه چقدر قدرت تلاش کند ما را بی‌زبان کند. می‌خواهی دشمنان‌ات را بشناسی؟ کتاب‌هایشان را بخوان. نمایش‌هایشان را تماشا کن. شعرشان را بسنج. به قلب دشمن وارد شو. اندوه آنچه می‌دانی بارها بهتر است از نادانستگی. نبض دانستن از روبرو شدن با سایه‌های توبرتو و لایه‌های پیچ در پیچ جهان نیرو می گیرد. بنگر قلم‌ات را به ستیز با که می چرخانی.

به پا خیز. روشن بدان که برای اینکه قهرمان نوشتن باشی ممکن است ناگزیر باشی نقش دیوانگان را برعهده بگیری. بیچاره یوریک دلقک (در هملت)، بیچاره فلستَف (در نمایش‌های شکسپیر)، بیچاره شهروند سرشناس. نقش قهرمان غالبا ابلهانه به نظر می‌رسد اما بهترین قهرمانان اراده بر آن دارند که این نقش را هر طور هست بازی کنند. در برابر جنگ. در برابر آز. در برابر دیوارها. در برابر ساده سازی. در برابر ندانم کاری و بی‌مایگی. دیوانه است که باید حقیقت را بازگوید. حتی وقتی که – یا شاید بخصوص وقتی که – گفتن‌اش ناگوار و نامطلوب باشد. هیچ شرمی از گفتن حقیقت به خود راه نده. عقب نشینی نکن. به گاو آرامی که در چمن سکوت می‌چرد تبدیل نشو. بیرون (از قدرت) بایست. خطر کن و خطرناک باش. بگذار مردمان از زبان تو بیمناک باشند. آنچه را که بازار ایشان بی‌ارزش کرده است احیا کن و ارزش بخش. به کسی اجازه نده که شوق قلم-کاری تو را ریشخند کند. صدایت را از طرف آنها که صدایشان گم شده بلندتر کن. نگذار کوته نظران تو را به موجودی بی‌فایده تبدیل کنند. ارج بگزار بدبینان را. آری، حتی ایشان را تحسین کن. چرا که به کار می‌آیند. بدبین تلخ زبان کسی است که هنوز تو می‌توانی او را چیزی بیاموزی. از درگیر شدن عقب نشینی نکن. تو ناگزیری در باره ناگواری‌ها و فقر و بی‌عدالتی و هزار عذاب دیگر روزمره سخن بگویی. تو ناگزیر هستی از زندگی سخن بگویی هر قدر هم تلخ و دردآور باشد. نوشتار ما پرتره‌ای زنده از خود ما ست. جمله خوب توان آن دارد که تکان دهد، اغوا کند و ما را از گیجی و منگی بیرون کشد. الماس باش و سخت. راه خود را بکوب و هموار ساز. آنچه را که همگان دیده اند زیر و رو کن. (دنباله رو نباش و) عظمت تجربه کردن را تصویر کن. با بی‌رحمی‌ها بستیز. سکوت را بشکن. آماده باش که خود را به خطر اندازی. بدرخش. خود را برای طرد شدن آماده کن. دشواری‌ها را به آغوش بکش. سخت کار کن. هیاهوی تو هزینه‌ای دارد. آماده پرداخت آن باش.

بنویس، نویسنده جوان، بنویس! آینده‌ای را که از آن تو ست بخواه. وطنی را که از آن تو ست بخواه. نگذار که آن را از تو بربایند. آن زبان را پیدا کن که شفا بخش آن دردها باشد که می‌دانیم. تنها برای آن لذت ناب بنویس که نوشتن را برای آن برگزیده‌ایم و نیز برای آن دانشی که می‌تواند این جهان زیبا و غریب و خشم آلود ما را تغییر دهد. ادبیات شاهد صادق آن است که همه زندگی پیش از این نوشته و ثبت نشده است. تغییر همیشه ممکن است. و سلسله امرهای ممکن هنوز و همچنان پایان ناپذیر است. رویارویی‌ات با نومیدی را با طرازی زرکش و زیبا همراه ساز. هر قدر که بخواهی بیشتر ببینی، بیشتر خواهی دید. دست آخر، تنها چیزهایی که ارزش کار کردن دارد آن چیزهایی است که ممکن است قلب تو را بشکند. پس قلب‌ات را بشکن نویسنده جوان! به خشم آور. و همیشه به یاد داشته باش که رئیس جمهوری که اینک داری همان کشوری نیست که فردا خواهی داشت – اگر بنویسی.

با کرنش و دوستی.

برگرفته از مجله آمریکا، ۱/ ۱۶ (آوریل ۲۰۱۷)

@sahandiranmehr

متن اصلی:

http://colummccann.com/letters-to-young-writers-homepage/

متن ترجمه شده از سایت قلمرو:

http://ghalamro.net/نامه‌ای-به-نویسنده-جوان/

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۷:۰۱
سید هاشم زرین کیا

بی تو مهتاب شبی ....

میتراود مهتاب .....

وز دور بوسه به روی مهتاب میزنم ...

مهتاب به نور دامن شب بشکافت  می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت

 


خیلی جالب بود برام امشب مهتاب کامله در حقیقت وسط ماه قمری هستیم و بیشترین اندازه ی ماه مشخصه و نور زیادی به سمت زمین میده در حقیقت قرص کامل ماه را شاهد هستیم.(جالبه قرص کامل ماه نوری به اندازه دو دهم لوکس تابش نور دارد که مقدار بسیار اندکی است)

حال که از زاویه علمی که بگذریم سوالی که پیش میاد اینه که خب چرا انقدر شعرا و ادیبان (نه در ادبیات فارسی بلکه ادبیات غیر فارسی هم این قضیه معمول است ) بسیار از مهتاب و استعاره هاش استفاده میکنند؟؟!! مگر این دو دهم لوکس نور چه چیزی را ایجاد میکند که روی یار و زلف یار و چهره و نگاه و قرص روی او در قرصی ماه نمودار میشود؟؟

این که ماه وقتی کامله خون اشام ها میان بیون گرگ نما ها میان بیرون و خیلی چیزای دیگه ای که تو ادبیات هست؟ماه شبه چهارده با ماه شبه بیست خب چه فرقی داره؟؟‌انقدر نور کمی که ساطع میشه کجای دنیا ور میگیره؟؟ اشعه ماه درمانی برای چی هست؟ از کجا نشات میگیره؟

همه این سوال ها سوالاتی بود که ذهن من رو درگیر کرده بود و بهش فکر میکردم ولی خب یه نکته ای رو نباید فراموش کنیم و اون هم اینه که اصلا مهم نیست بهونه چی هست ؟؟‌مهم اینه که بهونه ای باشه که در آن یار پیدا شود در آن زندگی اسرار ازل باشد در آن عشق به معشوق باشه( منظورم خدا هستااااا برداشت اشتباه نکنید لطفا با تشکر) همین که هر چیزی ماه شبه چهارده باشه ماه شبه پونزده باشه ماه شبه شونزده باشه کافیه زیبایی طبیعت همیشه عالیه(این را قطعا در نظر دارید که طبیعت همیشه ایستا نیست ما طبیعت دینامیک هم داریم :)


۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۶ ، ۲۱:۲۱
سید هاشم زرین کیا


ابتدا باید این نکته مهم رو بگم که نوشته ی زیر حاصل یک تحقیق علمی و نتیجه ی یک داده کاوی بزرگ و یا مطالعات کتابخانه ای پیچیده و پر کردن پرسش نامه و ... نیست.بلکه فقط و فقط دیدگاه من به یه موضوع است که احتمالا حاصل تجربیات شخصی و همزمان مطالعات موردی من در این زمینه است.


به نظر من جالب ترین پیچیده ترین و البته عجیب ترین و زیبا ترین چیز دنیا (چیز شامل طبیعت اشیا ابزار و همه ی اطرافیان ما است) مغز انسان است خوندن دونستن و تست کردن آن خیلی فوق العاده است. به هر صورت میخواستم در مورد موضوع نهی کردن فرد بنویسم که خب در گفت و گو های روزانه حتی از جنس صحبت های داخل تاکسی خیلی ازش میگن.

هر چیزی که افراد را از آن نهی کنی حریص تر میشند به آن

و همه هم در این مورد مثال های متعددی دارند از مصرف الکل و مواد مخدر در جامعه تا حجاب و چه و چه

ولی ایا واقعا این گونه است؟

یه تحقیق علمی صورت گرفته بود که و نتیجه جوابش به صورت خلاصه این بود(منبع ندادم چون دقیقا یادم نمیاد کجا خونده بودمش ولی تا اون جایی که یادمه رفرنس معتبر داشت) که در پایان روابط عاطفی اون کسی که رو به روییش رابطه را تمام میکند بسیار حریص تر و مشتاق تر میشه بر ادامه آن رابطه (جل الخالق مغز انسانه و میلیون ها میلیارد شگفتی )

البته گاها خطا های شناختی هم ایجاد میشه بر این مبنا که گاها مطرح میکنند که ما هر پدر و مادر مذهبی دیدیم انقدر فشار آوردن بر تدین بچه که از اون ور در رفته و بچه لامذهب در آمده یا این که پدر مادری که تحصیلات خیلی بالایی دارند ولی فرزند محترم آن ها دیپلم ردیه البته این نکته خیلی مهمه که وقتی مثال های این گونه میبینیم در ذهن ما بیشتر فرو میره در حقیقت احتمال این که فرزند یک خانواده مذهبی مذهبی بشه خیلی بیشتر از اینه که فرزند یک خانواده غیر مذهبی مذهبی بشه همانطور که احتمال این که فرزند یک خانواده تحصیل کرده احتمال تحصیل کرده شدنش بیشتر از یک خانواده غیر تحصیل کرده است و این خطا از آن حا سرچشمه میگیره که وقتی برخلاف ذهنیت قبلی ما اتفاقی میفتد ما به گونه دیگر آن را مشاهده میکنیم و در خاطر ما میماند.

احتمالا کنجکاوی بزرگترین موحبت بشر و همان طور بزرگ ترین دردسر بشر بوده هزاران ملوان سوار بر کشتی شدند که جهان های جدید و مناطق جدید دنیا را پیدا کنند به آخر دنیا برسند به لبه ی دنیا برسند جهان را دور بزنند ولی از گرسنگی و تشنگی و طوفان و دزد دریایی و... از بین رفتند اما یکی هم شد کریستوف کلومب و جهان جدید را پیدا کرد.(البته در نژاد ها و تیره ها و شخصیت های افراد فرق هایی وجود دارد یک سری از آن ها احتمالا از فرزندان اون جده انسانی بودند که گفته بود: اقا بیا بزنیم از غار بیرون دنیا رو ببینیم ( که احتمالا اقا خرسه خوردش ) ولی یه سری هم بودند گفتند نه عزیز همین توی غار میمونیم اتشی هست دور همی با زن و بچه ها خوشیم اما این وسط یکی هم بود که از غار زد بیرون و تمدن ها را درست کن)

کنجکاو بودن نوع بشر و در جست و جو بودن و راضی نبودن به شرایط موجود احتمالا بزرگ ترین دلیل پیشرفت تمدن ها انسانی بوده(البته احتمالا بسیاری از جنگ ها و رذالت های انسانی هم از این مقوله سرچشمه میگیرد) البته به گمانم در عصر حاضر و در بین انسان مدرن این خصیصه هر روز کم تر و کم تر میشه (دلیل دقیقش رو واقعا نمیدونم ولی یه حدس هایی دارم در این باره) خیلی روشنه ما انسان ها در جنگ جهانی بزرگ ترین اختراعات را پی ریزی کردیم 1969 به ماه رفتیم (در صورتی که سیستم محاسبه گر مرکزی زمینی اپولو از یه ماشین حساب امروزی هم ضعیف تر بود چه برسه ابر کامپیوتر ها و... امروزی) در زمینه های مختلف پژوهش های عجیب غریبی میشد ریسک های بزرگ(یاد صحبتی از نیل ارمسترانگ افتادم که گفته بود: این که پروژه اپلو موفق میشد کم تر از پنجاه درصد بود و ما خودمون رو برای مردن اماده کرده بودیم این که یک قدم کوچک برای انسانی بود ولی یک قدم بزرگ برای نوع بشر یک حقیقته ) اما خب الان را میبینیم که پیشرفت بشر و تکنولوژی به این حد رسیده که جک دورسی میگه به صورت ازمایشی میخوایم کارکتر های هر توییت رو از 140 کارکتر بکنیم 280 کارکتر یا اپل میاد محصول جدیدش رو معرفی میکنه که یک پیشرفت بزرگ بوده ال سی دی اش بزرگ تره(میخواید بفهمید تنهایی نوع بشر چقدر داره بزرگ میشه به بزرگ شدن ال سی دی گوشی هاشون نگاه کنید)


البته خب این بین یه نفر مثل اقامون ایلان ماسک پیدا میشه که به جای گجت ساختن و اشتراک گذاری عکس و ویدیو میخواد شهر فضایی درست کنه خودرو ها را الکتریکی کنه انسان رو در کم تر از یک ساعت هر جای زمین ببره و....


(از کجا به کجا رفتم از نهی کردن مغزی به پروژه های فضایی و سفر و .... دیگه شرمنده به خاطر این همه حاشیه رفتن )

این که انسان نسبت به چیزی که نهی شده سرکش باشد احتمالا ربط مستقیمی به دانش تجربه و البته مدیریت ریسک یک فرد دارد (این که یه سری میگن باید ادم همه چیزی رو تجربه کنه منظور مواد مخدر و الکل و روابط عجیب غریب و ... است واقعا یه شوخی بیش نیست چون خیلی کم عمقه یاد یه گفته اقای محی الدین الهی قمشه ای افتادم که در مورد قمار عشق بود که میگفت این قمار هایی که میکنید (قمار ورق و تاس و اسب و ...) شوخی بیش نیست در برابر قماری که ما میکنیم اون تکه ای از مال و منال شماست این همه ی روح و روان و جان ما )

این کنجکاوی و عنان بریدن و گوسپند بار حرکت نکردن اگر به صورت منطقی باشد (در حقیقت ریسک انجام آن کار به رسیدن به نتیجه اش بخونه ) اجرایش درسته در غیر این صورت خیلی کاره جالبی نیست(البته این رو هم بگم که کار های خیلی خلی بزرگ دقیقا همین طور بود ریسک به هزینه نمیخورد ولی خب اون فرد انقدر اطمینان بالایی داشت و همه چیز را در نظر گرفته بود و اماده شده بود که خب اتفاق مثبت بود)


در کل امیدوارم کنجکاوی های به جایی داشته باشید یا حداقل سبد کنجکاوی هاتون رو به رشد باشه
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۷
سید هاشم زرین کیا



به گمانم این نکته ساده بسیار پر اهمیته که روزی که شروع میشه (که معمولا برای من ساعتی بین شش و چهل و پنج دقیقه تا هفت و نیم صبح هست) تا زمانی که میخوابه (که برای من بین ساعت 23:00 الی 01:00 است) دیدی مثبت به رویداد ها داشته باشه البته نه شبیه به این دلقک های پرحرف که به سخنرانی انگیزشی میپردازند یا شبیه به فکت علمی روانشانسی و ... بیشتر این حرف من شبیه به یه نظر شخصی است که سعی کردم به این قضیه فکر کرده باشم (یک دید علمی با پرسشنامه های متعدد و متدولوژی تحقیقی نیست) یادم میاد د سه سال پیش هر روز صبح ام رو با آهنگ _دوست دارم زندگی رو_ سیروان خسروی شروع میکردم ( خب به این نمیپردازیم که غنای فرهنگی این اهنگ در چه حده یا سیروان خسروی کی هست چی هست و آیا من یه اهنگ سخیف گوش میکردم یک فرد مبتذلم ) ولی یه جورایی وقتی با این اهنگ شروع میکردم راه رفتن یا رانندگی یا سوار شدن در یک وسیله ی نقلیه عمومی و یا در حین دوش گرفتن در لحظه حس خوبی بهم دست میداد و این حس خوب معمولا تا زمان طولانی در روز همراه من بود.
در کل خواستم این رو بگم که اون روزی که به نظرت خیلی بده رو میتونی شبش مشخص کنی ولی اون روز خوب رو شاید مدت ها بگذره که بفهمی چقدر اون روز خوب بود.
در مجوع خواستم این رو بگم که صبر کردن در برابر اتفاقات بد خیلی سخته ولی میشه با نظم بندی ذهنی و چارت دهی مشخص و همزمان بالا بردن اعتماد به نفس در هر لحظه خیلی خوب اون قضیه رو مدیریت کرد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۲۰:۰۱
سید هاشم زرین کیا