به نویسندگان جوان
مقاله ای جالبی به نظرم اومد و گمان کردم اگر با شما دوستان عزیز در میان بزارم برای شما هم جالب باشد.
نگاه این مقاله بیشتر به سوی جامعه ی حال حاضر امریکا و پس از ترامپ است اما خب به نظرم میتونه خیلی جهان شمول باشه و البته نکته ای که هست خیلی از صحبت هایی که نویسنده محترم در مورد حال حاضر میکند به گونه ای خاطره است برای ملت ما
کالوم مک کان،مجله آمریکا،مهدی جامی
این راز نوشتن است:
از مصایب مایه میگیرد و از روزگار مکار
وقتی که دل آدمی را سر میگشایی
– اندا اوبراین
Enda O’Brien
نویسنده جوان عزیز،
ما در خطر آنایم که اشتیاقمان برای آنچه حرفه ماست از ما ربوده شود. بحران دوران ما این است که در تسلیم دردآلودی زندگی میکنیم به هر آنچه که اقتضای زمانه است. من حتی نمیخواهم نام او را بیاورم اما بگذار با این واقعیت روبرو شویم که او تنها نیست. ما اجازه دادهایم که حاکمیت بوروکراتها و مدیران سرمایهگذاریهای تضیمنی و پرسود و سیاستپیشگان و همه آن دیگرانی که پیراهنهای یقه تنگ میپوشند ما را دست بسته و تسلیم بدارند. ما را با مخدر انتخاب روزگارمان خریدهاند: راحت طلبی. آن هم وقتی که عواطف ناموزون اجتماع خشمگین دارد زیرپای ما دامن میگسترد. دانشگاهها به کار سرمایهگذاری در سوخت فسیلی میپردازند. شرکتها از خود متشکرند در حالی که پنجرههای کارگاهها در سراسر کشور یک به یک بسته میشود. سوپرمارکتها حالا اسلحه هم میفروشند. گپ و گفتهای بیمعنی میشنویم که دیوار باید کشید و مهاجران را پشت دیوار گذاشت. کتابها دیگر آنقدر جلب نظر نمیکنند که حتی ارزش سوزاندن ندارند. مشکل ما با بیشتر واقعیتهای جاریمان آن است که همه از روی سطوح هموار- اسکرینها- عمل میکنند و با واقعیتهای پست و بلند دنیایی که در آن زندگی میکنیم، تماسی ندارند.
پس، نویسنده جوان! از روی مبل راحتیات برخیز. از خانه بیرون بزن. وارد صحنه زندگی شو. همه اینها بیمعنی است اگر فقط حرفهای پرشور باشد. کلمات تو ارمغان آرامش بخشی (به مخاطبات) نیست. خشم و هیاهو داشته باش. از تخیل آزادت فارغ از این بندها لذت ببر. این سیل نوشتار در زمانه ما از تقلیل اتوریته اخلاقی در رنج است. نه تنها در ذهن خوانندگان که در ذهن و قطعا در زبان خود نویسندگان. نوشتن دیگر بخشی از ایده ملی ما نیست. ما دیگر با همان چشمی که یک دهه پیش به نویسندگانمان داشتیم، به ایشان نمینگریم. هیچکس از آنچه ما بخواهیم بگوییم هراسی ندارد. چرا چنین است؟ زیرا که ما ارزش صدای خود را با امتیاز راحت طلبی تاخت زدیم و از ارج حرفمان کاستیم. قطبنمای ما جهت خود را گم کرده است. ما تسلیم این گرایش شدیم که خنثی باشیم. در فرهنگی زیست میکنیم که همه باید در نقشهای جای بگیریم – ما به جی.پی.اس مسیری هموار و از پیش معلوم تا مرگ دل بستهایم. از یاد بردهایم که چطور گم شویم و روی هیچ نقشهای پیدا نباشیم. این زندگی که ما اختیار کردهایم آن «سادگی غایی» نیست و پاسخ تو نیز به پیرامون، از آن سادگی نشانی ندارد. پس راهی نیست مگر اینکه تن به چالش بسپاریم.
به یاد داشته باش که نوشتن آن آزادی است که تو را در برابر قدرت گویا کند. نوشتن درگیری از نوع بیخشونت است و نافرمانی مدنی. تو ناچاری بیرون از جامعه و فراسوی اجبارها و تحمیلها و خصومت ورزیها و بیرحمیها و تهدیدها بایستی. هر جا که قدرت میخواهد تو را بپیراید و ساده کند، پیچیده باش. هر جا که خواست از تو کینه کشی کند پرهیز نکن آماده باش. آن جوهر شگفتِ نوشتنِ صاحب عیار در آن است که نبض زخمها را بسنجد بیآنکه آلوده خشونت عملی شود. نوشتن راهی است برای اذعان دردها بیآنکه بخواهد درد را بستاید یا آن را تحمل کند. نوشتن به خیال درد راه میدهد و همزمان ما را وامیدارد تا بالغ شویم و با دیوهای خویشتن روبرو شویم. ما برق رنج را لمس میکنیم اما از برقگرفتگی آن نهایتا به سلامت میرهیم. ما حامل زخمهاییم اما آنها همیناند: زخم و نه چیزی بیش.
ما باید این نکته را خوب درک کنیم که زبان قدرت است فارغ از اینکه چقدر قدرت تلاش کند ما را بیزبان کند. میخواهی دشمنانات را بشناسی؟ کتابهایشان را بخوان. نمایشهایشان را تماشا کن. شعرشان را بسنج. به قلب دشمن وارد شو. اندوه آنچه میدانی بارها بهتر است از نادانستگی. نبض دانستن از روبرو شدن با سایههای توبرتو و لایههای پیچ در پیچ جهان نیرو می گیرد. بنگر قلمات را به ستیز با که می چرخانی.
به پا خیز. روشن بدان که برای اینکه قهرمان نوشتن باشی ممکن است ناگزیر باشی نقش دیوانگان را برعهده بگیری. بیچاره یوریک دلقک (در هملت)، بیچاره فلستَف (در نمایشهای شکسپیر)، بیچاره شهروند سرشناس. نقش قهرمان غالبا ابلهانه به نظر میرسد اما بهترین قهرمانان اراده بر آن دارند که این نقش را هر طور هست بازی کنند. در برابر جنگ. در برابر آز. در برابر دیوارها. در برابر ساده سازی. در برابر ندانم کاری و بیمایگی. دیوانه است که باید حقیقت را بازگوید. حتی وقتی که – یا شاید بخصوص وقتی که – گفتناش ناگوار و نامطلوب باشد. هیچ شرمی از گفتن حقیقت به خود راه نده. عقب نشینی نکن. به گاو آرامی که در چمن سکوت میچرد تبدیل نشو. بیرون (از قدرت) بایست. خطر کن و خطرناک باش. بگذار مردمان از زبان تو بیمناک باشند. آنچه را که بازار ایشان بیارزش کرده است احیا کن و ارزش بخش. به کسی اجازه نده که شوق قلم-کاری تو را ریشخند کند. صدایت را از طرف آنها که صدایشان گم شده بلندتر کن. نگذار کوته نظران تو را به موجودی بیفایده تبدیل کنند. ارج بگزار بدبینان را. آری، حتی ایشان را تحسین کن. چرا که به کار میآیند. بدبین تلخ زبان کسی است که هنوز تو میتوانی او را چیزی بیاموزی. از درگیر شدن عقب نشینی نکن. تو ناگزیری در باره ناگواریها و فقر و بیعدالتی و هزار عذاب دیگر روزمره سخن بگویی. تو ناگزیر هستی از زندگی سخن بگویی هر قدر هم تلخ و دردآور باشد. نوشتار ما پرترهای زنده از خود ما ست. جمله خوب توان آن دارد که تکان دهد، اغوا کند و ما را از گیجی و منگی بیرون کشد. الماس باش و سخت. راه خود را بکوب و هموار ساز. آنچه را که همگان دیده اند زیر و رو کن. (دنباله رو نباش و) عظمت تجربه کردن را تصویر کن. با بیرحمیها بستیز. سکوت را بشکن. آماده باش که خود را به خطر اندازی. بدرخش. خود را برای طرد شدن آماده کن. دشواریها را به آغوش بکش. سخت کار کن. هیاهوی تو هزینهای دارد. آماده پرداخت آن باش.
بنویس، نویسنده جوان، بنویس! آیندهای را که از آن تو ست بخواه. وطنی را که از آن تو ست بخواه. نگذار که آن را از تو بربایند. آن زبان را پیدا کن که شفا بخش آن دردها باشد که میدانیم. تنها برای آن لذت ناب بنویس که نوشتن را برای آن برگزیدهایم و نیز برای آن دانشی که میتواند این جهان زیبا و غریب و خشم آلود ما را تغییر دهد. ادبیات شاهد صادق آن است که همه زندگی پیش از این نوشته و ثبت نشده است. تغییر همیشه ممکن است. و سلسله امرهای ممکن هنوز و همچنان پایان ناپذیر است. رویاروییات با نومیدی را با طرازی زرکش و زیبا همراه ساز. هر قدر که بخواهی بیشتر ببینی، بیشتر خواهی دید. دست آخر، تنها چیزهایی که ارزش کار کردن دارد آن چیزهایی است که ممکن است قلب تو را بشکند. پس قلبات را بشکن نویسنده جوان! به خشم آور. و همیشه به یاد داشته باش که رئیس جمهوری که اینک داری همان کشوری نیست که فردا خواهی داشت – اگر بنویسی.
با کرنش و دوستی.
برگرفته از مجله آمریکا، ۱/ ۱۶ (آوریل ۲۰۱۷)
@sahandiranmehr
متن اصلی:
http://colummccann.com/letters-to-young-writers-homepage/
متن ترجمه شده از سایت قلمرو: