مدت هاست که پست جدیدی رو این جا منتشر نکردم به بهونه ی سفر اخیر یه ثبت تجربه ای میکنم و البته در گذشته در مورد سبک سفر کردنم نوشته بودم السلام
به سوی مأموریت قشم
بعضی وقتا مراد از سفر لذت بردن از جای خاصبه یا خرید چیز های خاص و یا عمومی گاها هم دلیل سفر کردن فریضه است:
حج- کوهنوردی و .... از فریضات است.
من هم بنا بر این دلیل گفتم فریضه ای وجود دارد و باید انجامش بدم در اول قرار بود در تعطیلات ایام اربعین باشه که خب به تاخیر افتاد و شد برای چهل و هشتم آقا(چهل هشتم آقا به زمان فوت رسول الله به مازنی گویند)
برنامه هم ساده بود میرسیم قشم دور جزیره رو رکاب میزنیم و برمیگیردیم.
تماس گرفتیم با کسی که باهاش هماهنگ کرده بودیم برای دوچرخه آدم خوبی بود البته برای رسیدن به ایشون یه مسیر پنج شش کیلومتری رو در هوای فوق العاده گرم قشم قدم زدیم.
دوچرخه رو تحویل گرفته و قشم گردی آغاز شد پیش به سوی غذای دریایی
اولین مقصد رستوران سیران
که غذا های دریایی میداد و شیک هم بود گفتیم وقت که داریم بریم پیش خاله!؟!( خاله اسم یه رستوران دریایی سنتی در قشم هست متاسفانه خیلی شلوغ بود و تقریبا از منو اش یک غذا مونده بود) پس گفتیم بریم پیش دایی(دایی رو دیگه از خودم در آوردم دایی همون رستوران دریایی هست که زمستون سال ۹۳ با دوستان صدیق جناب آقای معین جعفری و جمعی دیگر از عزیزان رفته بودیم و کوسه ای لذید به بدن زدیم) متاسفانه اون جا هم ساعت ها بود که همه غذا هاش تموم شده بود.
پس باز هم به سمت رستوران سیران
رستوران مرتب و منظمی بود منو کاملی داشت از کباب و ساندویج های معمول و انواع غذای دریایی ولی آدم میره به جزیره که ماهی بخوره!؟! آیا غیر اینه!؟!
مثل همیشه اطلاعات غذا ها رو گرفتیم و یه نگاهی کردیم یه چیزی تو منوش ما رو جلب کرد سینی غذای دریایی گفتیم چیه؟گفت همه غذا های دریایی حجم خیلی زیادی داره و تنوع بالایی گفتم(از اون جایی که با تجربم در این امر گفتم عکسش!؟! گفت تو اینستاگراممون هست سریعا رفتم چک کردم یا تمامی پیامبران چی میبینم خوده جنسه انگار سینی چیدن برای امپراطور دریا ها پس موردی ندارد صد تومن چیزی نیست پس یه سینی بدید در حین فرآیند آماده شدن غذامون انواع غذا های مشتریان رو میدیم به به چه فیش اند چیپس هایی چه میگو ها شاه میگو ها خرچنگ ها و کباب هایی احسنت این داره چه میکنه!؟!؟ اونم در این ۳۸ دقیقه انتظار ما نمیدونم خیلی اتفاقی چشمم به میز کناری عاشق که داشتن از تو یه سینی بهم آب و دون میدن(حالا این جا استعاره داشت به غذا های دریایی) یه لحظه گفتم مهرداد!؟! غلط نکنم اینا هم میز دریایی سفارش دادن هی استرس بیشتر و بیشتر میشد چون واقعیتش اون میز دریایی که ما شاهدش بودیم میتونست ته ته ته ته ته اش یه بچه دو ساله رو سیر کنه!؟؟
به هر صورت غذا اومد و در عرض کم تر از دو دقیقه چیری وجود خارجی نداشت.
و بلند شدیم و تشکر مدیر مجموعه از ما نظر پرسید غذا چه طور بود خب خوشمزه بود!؟!(البته آنقدر کم بود که مزه ای احساس نشد) ولی اعتراض کردیم که خیلی سبک بود سیر که هیچی ته ته ته ته دلمون رو هم نگرفت
فرمودند:عجیبه این غذا ما خیلی سنگینه و چند نفر رو منفجر میکنه
گفتیم ما که گشنمونه؟؟
گفت:خب چیز دیگه میتونیم بهتون بدیم و... که گفتیم مرسی
یاده کباب بز افتادیم که قبلاً شنیده بودیم و همسایه بقل اون جا هم خب کباب میدادن و شفارش دادیم به صرف کباب بز
ولی باز هم چی بگم والله
از اون طرف سوار دوچرخه شدی رفتیم سمت ساحل زیتون و دراز کشیدیم و روی شن های ساحل طلایی قشم رو به دریا با سقف پر از آسمان پر ستاره خوابیدیم و با طلوع آفتاب بیدار شدیم و شروع کردیم به رکاب زدن به سمت جزیره هنگام
هوای بسیار گرم+ آفتاب مستقیم+فشار از سمت خستگی دوچرخه سواری+مشکلات دو چرخه
همه اینا موجب شد که فشار سنگینی بهم بیاد فراتر از خستگی البته هر دو ساعت یه جا توقف کرده و شروع به شنا کردن میکردیم که به جای خستگی در کردن یه جورایی اضافه میکرد خستگی رو بهم
خراب شدن دوچرخه ها هم مورد دیگه ای بود از اون جایی که دوچرخه ها نو بودن لذا اچار کشی نشده بون و در مدت کوتاهیی مشکلی براشون پیش میومد و مجبور بودیم دوچرخه ها رو حمل کنیم تا اولین ابادی که گاها دو کیلومتر فاصله بود در اخر رسیدیم به یه هتلی که اسکله داشت و عزیز شروع به تعمیر و اچار کشی دوچرخه ها کرد و تمام
ادامه دادیم و ادامه دادیم سراشیبی ها سربالایی ادامه دادیم به سمت جلو البته دیگه جایی که تقریبا احساس کردم اگه یه مقدار دیگه رکاب بزنم احتمالا بی هوش میشم دوستانی رو دیدیم که داشتن میرفتن سمت هنگام و ما رو هم سوار کردن و سوار بر هایلوکس به سمت اسکله کندلو رفتیم و دوچرخه ها رو سوار قایق کردیم و رفتیم به سمت جزیره
خانه های محلی بودن که سمبوسه های فوق العاده ای درس میکردن سمبوسه ماهی مرکب سمبوسه میگو و سمبوسه ماهی خیلی فوق العاده بود
بعد از اون هم باز سوار بر دوچرخه رکاب زنان حاشیه دور تا دور هنگام رو پیمودیم و در اخر غروب افتاب رو در غروب خیز ترین جای جزیره دیدیم و به سمت قشم حرکت کردیم.
اتوبوس قشم شیراز رو سوار شدیم ساعت 7 شیراز بودیم به باغ گردی در شیراز گذروندیم و اخر هم آب انار خوری و بادام خوری و در اخر رفتیم سمت فرودگاه اما متاسفانه پروازی وجود نداشت قطار نیز همین طور حتی اتوبوسی برای تهران هم نبود.
همون جا با دوستی آشنا شدم و با ماشین ایشان به تهران رسیدیم و در اخر ساعت شش صبح شنبه به شهر فوق العاده آمل رسیدیم
نکات جالب این سفر:
ماهی خوردن خیلی لذت بخشه
در چلنج قرار دادن خود یکی از چیز هایی است که احساس میکنی که زنده ای
در طبیعت بودن بهترین قسمت زندگیه
دنیا خیلی خیلی کوچکه به صورتی که همون جا اتفاقی با چند نفر که در ارتباط بودیم اشنا در اومدیم!؟!؟
یه سری از ادم ها دنبال سوء استفاده هستن ولی هنوز هم تعداد یاران همدل زیاده و بر میگرده به رفتار انسان ها هر چقدر که از سمت خود آدم حس خوب منتقل بشه قطعا از اون ور هم حس خوب خروجی خواهد شد(نمونه های بارزش اون دو تا دوستی که همکار کرجی بودند و کلی توصیه دوچرخه سواری بهم کردن - اون دوست لر ارتشی-
(البته این رو هم در نظر بگیرید منظورم این نیست که بشید گوسفند بلکه باید بشید سگ گله اون وقت با همه سگ های دیگه دوستید همه ی گوسفند ها هم شما رو دوست دارند گرگ ها هم که دیگه به ارواج جدم نیستی در حدم)
همراه بردن چاقو طبیعت خیلی خوبه میتونه در دشت و کوه خیلی بهت کمک کنه ضمن این که یه جورایی حس امنیت هم بهت میده ولی خب نمیتونی تو هواپیما ببریش و البته قطار و البته ممکنه دستگیر هم بشی و ....
مردم کشورمون برای این که بتونن ازادی هاشون رو تجربه کنن به صورت عجیب غریبی دارن میرن به سمت طبیعت که اون جا راحت باشن کویر دریا جنگل و سواحل (این هم بده هم خوب اگه نتونن خوب با طبیعت اموخت بشن بده ضمن این که ساختار های قانونی در اون مناطق وجود نداره و البته ممکنه صدمه های وحشتناکی به طبیعت بزنن که جبران پذیر نیست
شیراز شهر جالبیه وقتی صبح تصمیم بگیری بری استخر ممکن نیست چون هیچ استخری باز نیست!؟!؟
وقتی میخوای بری پارک ورود مجرد ها ممنوع است( مجبوری بری دست دخترکی رو بگیری ببری ظاهرا البته بنده با مذاکره اجازه گرفتم که به عنوان مجرد بریم داخل پارک)
تا غذایی رو ندیدی سفارش نده(عکس رو هم خیلی خوب فوتوشاپ میکنن)