یه سری از نوشته های داخل این وبلاگ کاملا بر مبنای اتفاقا در لحظه هست.
خواستم در مورده یه چی بگم و اون اینه که میگن خونمون امیده و بوی مامانمون ور میده و مادرمون امیده و...
بحث سره اینه که من واقعا هیچ لحظه از عمرم این داستان رو درک نکردم هیچ لحظه از عمرم به معنی واقعی میخوام بگم که مادرم رو دوست نداشتم همیشه مادرم یک ادم تحقیر شده - لش - بی فایده - بی عقل - بی اراده - بی تفاوت - بسیار بسیار سطحی و عقلی به اندازه یک بچه ۵ الی ۷ ساله داره که از موقعی که من یادمه میگفت من مریضم سرم درد میکنه پام درد میکنه فلانم درد میکنه و. ...
از موقعی که چشم باز کردم هیچ وقت دامن پر مهر مادر رو ندیدم؟!؟!؟ هیچ وقت همیشه بدم میومد از این که زنگ بزنه بهم صدام کنه تو یه جمع حتی هر جور دیگه حتی غذا بهم تعارف کنه خیلی وقتا دارم میبینم میفهمم که هیچ نکته ی مثبتی به عنوان مادری نداره به جز این که گاها ناهار و شام میپزه یه وقتایی هم لباس ها رو میزاره تو ماشین لباس شویی گاهی که میگم معمولا در حضور مهمان و یا در حضور پدر هست و الی که هیچی هیچی هیچی
درسته پدرم یک ادم سختگ گیر بسیار سخت گیر بسیار مرد سالار و خود سالار و بی گذشت است اما خیلی چیزا از مرام و معرفت و فکر کردنش میشه فهمید.
راستی یه چیزی که در مادر من شاید بشه نقطه مثبت گفت سخاوته ولی با سخاوته احمقانه ای که داره هیچ وقت نمیشه گفت این سخاوت مادر بنده یه نکته مثبت هست چون واقعا با حماقت همراه است مثل محبت کردناش مثل بقیه رفتار های احمقانه ی ایشون
در کل با این اوصاف این سوال هست که چرا ترکشون نمیکنم خب ننه من درک نمیکنه که من این ها رو ترک کردم روزی نیم ساعت هم با هم تعامل نداریم هیچ چیز از من نمیدونه هیچ چیز و این خب خیلی سادست خیلی این که با فرزندت صحبت هم نکرده باشی
این که ندونی چه چیزایی دوست داره به کنار اسمش رو هم نمیدونی و خیلی چیز های دیگه
فکر کنم راه درمان این مشکل مشکل نداشتن دوست و یا همدم مونث (که خب خواهر من شخصیت خوب و قوی داره ولی بسیار بسیار بد اخلاق و زود جوش و بی خودی جوش هست شبیه پدر بنده و از طرفی ادمی است که با تحقیر دیگران لذت میبره خیلی لذت میبره و خیلی هم سطحیه سطحی همانند داف هایی که میبینید