در داخلی یکی از شرایط حساس کنونی هستم.
نوسانات عجیب غریب دلار(واقعا نمیدونم بخرم و یا بفروشم)
خب شاید این دلایل بالا علت حال بد خیلی از ما باشه ولی خب چه میشه کرد همینه که هست پس شاد باشیم، خوش حال و حس های خوب به دنیا بدیم.
الان در زمانه ای هستیم که ویروس جهش یافته ی کرونای دلتا(هندی) در حال لاب زدن مردم ایران است.
من خیلی امار دنیا رو نمیبنیم ولی در حال حاضر هر کسی رو که میشناسم تقریبا یا کرونا گرفته یا در حال دست و پنجه نرم کردن با کرونا است.
به هر صورت امید های کشور به واکسیناسیون عمومی کرونا بود که در حال حاضر هم ظاهرا خیلی خوب پیش نمیره:
واکسن هندی، واکسن های ایرانی، واکسن استرازنکا، واکسن اسپوتنیک، واکسن سینوفارم و...
تعدد مدل های بسیار زیاد ولی واکسیناسیون کم به هر صورت هر چه که هست ارزوی توفقیق برای تصمیم گیران بهداشتی را داریم.(خداییش اگر میدادن دیجی کالا واکسن بزنه یا کاله قطعا ما دوز بوستر رو هم زده بودیم و خلاص)
البته احساسی که دارم اینه که کلا به واکسن خیلی اعتقادی نیست و شاید فکر میکنند که راه حل واکسن نیست،خدا داند.
به هر صورت در پیک پنجم کرونا هستیم و هر روز امید ها کم تر و کم تر میشود.
راستی فراموش کردم قطع برق سراسری مکرر را هم شاهدش هستیم(حدودا سه هفته پیش هر روز حداقل پنج شش ساعت برق میرفت) هفته ی گذشته در حد روزی دو ساعت و در عاشورا و تاسوعا حسینی ظاهرا که هنوز برق نرفته است.
به هر صورت امید از بین نرفته چون ارزو در جریانه
این یک سالی که گذشت پر بود از اتفاقات مختلف از اتفاقات داخلی خوب و بد (منظور شخصی هست شخص خودم) تا اتفاقات عجیب غریب بیرونی و کشور.
امسال همان طور که احتمالا بدونید یک سال خیلی پر آشوب از لحاظ سیاست ها اتفاقات و... در کشور بود.
1- نوسانات زیاد ارز و تحریم های عجیب و غریب
2- پایین اومدن وسع خرید جامعه ایرانی
3- تنش های وحشتناک در حوزه ی امنیت داخلی(از اتفاقات آبان ماه و قطع سراسری اینترنت و درگیری ها تا شهادت حاج قاسم سلیمانی و...)
4- و البته غول مرحله آخر هم که ویروس محترم کرونا هست که به معنی واقعی کلمه ما رو با قوی سیاهی که نسیم نیکولاس طالب عزیز میفرمودند آشنا نمود.
به شخصه به عنوان کسی که استراتژی مدیریت کسب و کار میخونم به غیر از بالا بردن سرانه مطالعه، ایمان به رستاخیز و انسان بودن و... یکی از مهم ترین چیزایی که موجب پایین اومدن بزه، بهتر شدن سطح زندگی مردم، کم تر شدن اختلافات خانوادگی و ... میدونم بالا رفتن سطح سواد و البته معشیت مردم میدونم.
البته بالا رفتن سطح سواد به تعداد زیادی هنجار های درونی و بیرونی و البته ایجاد برنامه و ساختار در زندگی ادم های یک مملکت داره.
متاسفانه ما به صورت نقطه به نقطه از سال 1388 الی 1398 هیچ رشد اقتصادی رو تجربه نکردیم و این یک عامل وحشتناک استو
البته کار های بزرگ هم کم نکردیم:)
بالا بردن نفوذمون در منظقه خاورمیانه و حتی شمال افریقا
جنگیدن رو یا رو و یا به صورت دست چندم با کشور های بزرگ منطقه و البته جهان(به خاک و خون کشیدن بزرگ ترین تاسیسات نفتی جهان و البته بزرگ ترین پایکاه امریکا در منطقه) البته یه مورد خیلی بزرگی که کشورمون در این زمینه رو به رو هست اینه که تبلیغات خوبی نداره (البته تو گرفتن کشتی انگلیسی خیلی تبلبیغات خوبی داشتیم:) ولی تو بقیه نه خیلی زیاد که این اصلا خوب نیست.
مورد بعدی هم متاسفانه عدم مدیریت بحران مدیران سطوح میانی و بالایی کشور هست که همه اینا به نظرم به خاطر نخوندن کیس ها و تجربه نکردن و مطالعه ی علمی نداشتن و البته فهم ضعیف روی مدیریت دیتا و تقسیم بندی ها بوده است.
با همه این اوصاف سالی بسیار فوق العاده ای رو برای سال 99 آرزو میکنم و حتما حتما بدون شک بیشترین تلاشم رو میکنم تو این سال برای رسیدن به بسیاری از اهداف کوتاه مدت و بلندمدتم.
نمیدونم از چی بگم از این که الان وقتی کیبورد مبزنم حس خوبی پیدا میکنم از جنس حس خلاص کردن از بند
دلایل این که این جا رو خیلی به روز نمیکنم و اون چلنج که هر روز بنویسم رو اجرا نمیکنم چند تا چیز مهم هست:
1- احساس میکردم نوشتن وبلاگی از جنس خودم(دقیقا هر چیزی که تو ذهنم میومد رو کیبرود میکردم البته با سانسور هایی از جنس قانونی و عرفی حس بدی ایجاد میکرد.
2- نوشتن و اضافه کردن و پست کردن متن های جدید در وبلاگ وقت زیادی از برام میزد.
3- حسی بد از جنس تنهایی ادمی رو در این جا داشتم این که وقتی یه چی که اصلا مهم نیست برای خیلی ها مهم هست و در صورتی که چیزی که برام خیل مهم بود رو وقتی میگفتم کسی خیلی براش مهم نبود
4-ترجیح دادن به انجام یک سری از کار ها که البته خیلی مهم و تاثیر گذار نبود ولی خب بود دیگه:))
و البته مورد بعدی که هست اینه که زرین سیستم خیلی وقتم رو میگیره به عبارتی هر وقت سرم میره تو پی سی ناخواسته میرم تو سایت و کار های سایت رو انجام میدم(البته الان یه برنامه ریزی کردم که این قضییه رو به حداقل برسونم.
نکته ی بعدی هم که بود وقتی این www.zarrinkia.ir رو از دست دادم خیلی برام ناراحت کننده بود و یه جورایی انگیزه ام رو به هم زد.
پینوشت: حاشیه این متن از قبل بود و الان کاملش کردم
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه میخوام به یه داستان شخصی بپردازم.
یه پنج شنبه ای بود به گمونم اخرین پنجشنبه سال که میشد ۲۳ اسفند ۱۳۹۷ صبح خوبی شروع شده بود مثل اخرین روز های اخر سال و کار ها پشت به پشت هم انجام میشد روز خوبی بود دو تا از دوستان رو بعد مدت ها دیدم و بسی خوش حال شدم.
در حین هماهنگی یک سری کار ها بودم و در گیر کار های ظهر که یکی از دوستان گفت بریم و یه ابمیوه بخوریم.
رفتیم و ابمیوه ای بس دلپذیر رو به بدن زدیم ( چه معجونی هم بود ) وقتی از در ابمیوه فروشی مذکور اومدیم بیرون یه حس رضایت درونی فوق بشری مرا در اغوش گرفت شاید دو یا سه قدم جلو تر بادی بسیار دلپذیر هم به سمتمون وزید و بنده ی سر پا تقصیر بنا بر حظ وافری که مییبردم بنا بر ذوق دستانم را باز کرده و پریدم.
پریدن همانا و پیچ خوردن پا و سیاه و سفید شدن دنیا و بم شدن صدا ها همانااااا به سختی به سمت ماشین رفته و به منزل رفتم
بعد اندک زمانی دیدم که بله واقعا جدی جدی یه خبری شده و پای بنده یه اتفاقی افتاده براش و بنا بر توصیه پدر و همراه با ایشان به سمت مریضخانه رهسپار شدیم ( نکته ای که هست اینه که عزیزان وقتی میری به بخش اورژانس بیمارستان ها انقدر تیکه پاره میبینی که درد خودت هم یادت میره ولی خب درد من دردی عمیق بود و واقعا درد میکرد) طبیب محترم بعد از دیدن بنده ی رنجور لبخندی زده و میفرماید: جوان هم جوان های قدیم ما از درخت میفتادیم و هیچیمون نمیشد اون وقت شما جوان ها( خب مرد حسابی تو بابات کینگ کنگ بود به من چه !؟!؟ والله) حال پس از عکسبرداری فرمودند شنبه تشریف بیارید برای دکتر متخصص و تا آن زمان بنده به استراحت پردازم و پا را در آتل قرار بدهم
( نمیدونم چرا وقتی پام تو اتل بود و بالا گذاشته بودم و سر در لپتاپ به انجام کار ها میپرداختم هر کی قصد جویا شدن حالم را داشت اول پام رو فشار میداد بعد میگفت حالت چه طوره!؟!؟ خب لعنتی این پا درد میکنه وقتی فشارش میدی فریاد من بالا میرود حیف حیف که در نزد خانواده هستم و الی به فحاشی میبپرداختم که معانی اش را باید در داخل کتاب های مرجع لغت شناسی کشف میکردید) به هر صورت.
روز شنبه فرا میرسد و بنده به همراه پدر بزرگوار به سمت متخصص ارتوپد میرویم و متخصص محترم فرمودند که ای جوان تاندون هایت پاره شده است و احتمالا باید عمل کنی!؟!؟ ( یا امام غریب ) الی ای الحال در گچ به سر ببر به امید خدا خوب خواهی شد و ضمن این که پنج روز اینده هم استراحت مطلق کن و من الله توفیق
این شد که پای بنده در گچ رفت و پنج روز فاصله ای بیشتر از مبل خود تا تخت و تخت تا مبل ( البته قضای حاجت )را ندیدم.
برنامه کاری فوق العاده ای پیش رفت تقریبا بیش از ۱۴ ساعت کار مفید فوق العاده و پیشرفت های عالی از لحاظ کاری
در روز اول که استراحت مطلق تمام شد همراه با یاران صمیمی به سمت صبحانه روان شدیم ( گوشت و نون) و در همان جا تصمیم گرفتیم هفت روز آینده را گیاه خوار شویم؟!!؟ ۱ الی ۷ فروردین که حاصل شد چه کباب های بره چه خوراک ها و اطعمه ی دل پذیری را که از دست ندادم ( البته شوخی میکنم خیلی اتفاق خوبی بود حس فوق العاده ای داشتم بابت گیاه خواری) در این چند روز به مطالعه و سایت و بیشتر نوشتن مشغول بودم امری سخت دلپذیر و هیچ کسی هم با بنده ی پا شکسته کاری نداشت و خیلی خوش حال به مطالعه و نوشتن پرداختم حیف و صد حیف که در روز شش فروردین وقتی مادر عزیز خواست منزل را ترک کند فراموش کرد پنجره را ببندد و بنده در داخل منزل فریز گشته و سرمایی بد خوردم بد یعنی بداااا خیلی بد به گونه ای که دو روز از زمان استراحتم را به خاطر ندارم و به تب و لرز و پریشانی گذشت البته هنوز هم سرماخوردگی بنده ی سر و پا تقصیر با تزریق امپول های مکرر - انتی بیوتیک و قرص و دوا نوشیدنی و .... خوب نشده ولی خب رو به بهبودی هستم.
در کل این چند مدت فرصت خوبی بود برای این که به استراحت بپردازم ( یعنی خوابیدماااا) - خیلی از کار های عقب مونده نوشته ها و پروژه هام رو انجام بدم - متاسفانه قرار بود درس های دانشگاه را بخونم که انجام نشد - مطالعه خاصی هم نکردم و بیشتر مربوط به زرین سیستم بود هر چه که کردم .
از فردا هم برنامه ی درس خوندن - مطالعه کردن - پیشبرد اهداف زرین سیستم در اولویت برنامه هام میباشد.
باشد که رستگار شویم :)
یکی از وحشتناک ترین اتفاقاتی که در داخل ایران رخ میدهد نژاد پرستی وحشتناکه مردمی هست که در ایران زندگی میکنند.
البته به غیر از نژاد پرستی ما با چند مورد دیگه ای هم طرف هستیم :
- قوم ستیزی
- باور ستیزی
- گرایش جنسی ستیزی
- جنسیت ستیزی
(حتی مرحله ستیزی)
وقتی پای صحبت با یک هموطن غیور اریایی نژاد ( که خودش و نژادش و کلا فک فامیلش رو برگزیده ی خداوند بر روی زمین میدونه و از زیبایی نژاد اریایی ایرانی و البته هوش بی بدیل انسان های ایرانی که اصلا در همه جای دنیا زبانزد هست اصلا میدونید که تو ناسا همه ایرانی هستند!؟!؟ یا این که همه ی اختراع ها و دانشمند های دنیا ایرانی اند!؟!؟ سپس به داستان هایی افسانه ای از هوش هم محلی های خودشون میگن و یه لبخند از سره رضایت هم میزنند که بله بله ما این جوری هستیم )
البته مردم ما در این خصوصیات تنها نیستند بلکه مردم خیلی از جاهای دیگه دنیا هم این خصوصیات رو دارند(البته در کشور های پیشرفته با قوانین به مبارزه با این اعمال میپردازند ضمنا فقط ادم های بی سواد این گرایشات رو ندارند بلکه حتی ادم های بزرگی از لحاظ رده علمی مثل جیمز واتسون (پدر دی ان ای )هم هستند که اعتقاداتی این شکلی دارند.
میخوام مثال بزنم از یک سری از حرف هایی از این جنس :
افغانی قاتل؟!؟!؟ عرب سوسمار خور!؟!؟ ارمنی کثافت؟!!؟ یهودی بی شرف!؟!؟ (در مورد سیاه پوست ها که نگم اگه یه بار با یه دوست سیاه پوست برید بیرون میبیینید چه نگاه ها و چه رفتار های وحشتناک و البته تکه های بی شرمانه ای میشه (البته خدا رو شکر که معمولا فارسی بلد نیستن و الی ما بیشتر خجالت زده میشدیم) در باره افغان ها هم که نگم بهتره اینا انسان های درجه دو در این مملکت هستند ما بین دو تا سه میلیون افعان در ایران داریم که واقعا رفتارمون باهاشون بی شرمانه است.
عرب ها هم که دیگه هیچی وقتی یه عرب میبینیم که دیگه هیچی ....
اصفهانی ها ؟!!؟ اوه اوه اونا خیلی ادم های عوضی هستند خسیس و .... یا اوه اوه ترک ها اونا که ترک خرن و عقل و شعور ندارند بلوچ ها هم که همه قاچاق چی هستن( واقعا نمیدونم یک انسان چه طوری میتونه به خودش این اجازه رو بده که یه جمعی از انسان ها رو بدون هیچ شناختی بیاد حمله ببره و دید منفی داشته باشه بهشون )
باور ستیزی هم که دیگه نگم بهتون سنی !؟!؟ اینا ننه باباهاشون به هم حرام هستن و همگی حرام زاده؟!؟!؟ (خب چرا؟!؟! چون طواف نسا انجام نمیدن؟!؟!)
گی!؟؟! چی!؟!؟؟ اینا فاسد هستن و..... (دیگه اگه خیلی بخوان روشن فکر بازی در بیارن میگن اره یه مریضی هست باید درمان شه؟!؟!)
جنسیت ستیزی که دیگه نگم همه ی پسر ها اشغال هستن میخوان فلان کنند و بیسان کنند؟!!؟!؟ دختر ها!؟!؟؟ اوه اوه دخترا فلانن بیسانن و دختر مگه باید بره بیرون بخنده؟! دختر مگه تنها میره سفر؟! دختر مگه میتونه شب بیرون بره با دوستاش؟
پینوشت صفر : یاده این افتادم که یه بار رفته بودم شیراز و خواستم با یکی از دوستان که اتفاقا شیرازی بود بریم یه پارکی که کلی درخت انار توش بود.
خیلی برام عجیب بود نگهبان پارک گفت: شما مجرد هستید ورود مجرد ها به پارک ممنوع هست!؟ واقعیتش اون صبح ساعت هشت و نیم وقتی این رو گفت واقعا ناراحت و عصبی شدم ولی خودم رو کنترل کردم و با یه مذاکره ساده رفتیم داخل اما واقعا وحشتناکه وقتی بخوای بری پارک هم به غیر از جنسیت همراه داشتنت هم مهم باشه
پینوشت یک :خیلی برام سخت بود حتی اگر اظهار نظر های یک سری از آدم ها رو نوشتم (در حقیقت توهین هاشون رو بازنویسی کردم )
پینوشت دو : امیدوارم اون روز خیلی زود برسه که همه ادم ها بنابر هر نژادی هر عقیده هر گرایشی فقط و فقط بر مبنای اعمالی که انجام میدهند قضاوت بشند ( البته با توسعه تکنولوژی و بالارفتن اعتماد افراد و البته نزدیک شدن بیشتر و بیشتر آدم ها و تعریق اعتبار شخصی آدم ها دیگه ما انسان ها بر مبنای اواتار ها قضاوت نکنیم
و حیف هست که شعر imagin جان لنون رو در انتها نیارم(البته متن شعر رو یوکو نوشته :)
پینوشت:واقعا دلم نیمد که این متن رو که در کانال تلگرامی بومرنگ مطالعه کردم رو به اشتراک نزارم
📌محدودیت های جدید علیه مسلمانان در آمریکا
🔸در ادامه تراول بن، دولت ترامپ قصد دارد از ابتدای سال ۲۰۲۱ محدودیت های جدیدی علیه اتباع کشورهای مسلمان (که گرین کارت ندارند) اعمال کند.
به نظر می رسد در صورت اعمال این محدودیت ها، تب مهاجرت به آمریکا کاملا از بین برود.
🔹فرزندان متولد شده در آمریکا، شهروند این کشور محسوب نمی شوند.
🔹این افراد حق دریافت گواهی نامه و خرید و فروش وسایل نقلیه را ندارند.
🔹پیوند اعضا به این افراد ممنوع است.
🔹تحصیل فرزندان شان در برخی مدارس ممنوع است.
🔹فرزندان حق تحصیل در دانشگاه (به جز چند رشته خاص) ندارند.
🔹افتتاح حساب بانکی و انجام امور بانکی با محدودیت های شدید مواجه می شود.
🔹این افراد در هر دادگاهی (مستقل ازینکه خواهان باشند یا خوانده) باید ابتدا مبلغی به حساب دادگاه واریز کنند.
🔹این افراد حق سکونت در ۲۵ ایالت را ندارند، در ۲۱ ایالت با محدودیت مواجه می شوند و تنها در کالیفرنیا، نیویورک، فلوریدا و تگزاس هیچ نوع محدودیتی ندارند.
🔹در صورتی که ۶ سال از ورودشان به آمریکا نگذشته، تنها اجازه کار در مشاغل زیر دارند: کارگر ساختمان، مزرعه، راه سازی، معدن، کشتارگاه، جمع آوری زباله.
🔹زنان امریکایی اجازه ازدواج با مردان مسلمان مورد نظر ندارند در صورتی که این ازدواج صورت بگیرید زن و مرد و دفتر ثبت ازدواج مورد نظر مورد تعقیب قانونی خواهند شد.
🔰 حالا که به انتهای متن رسیدید، احتمالا متوجه شدید که موارد بالا تنها یک داستان سرایی بود و واقعیت ندارد. البته یک چیز واقعیت دارد: تمام این محدودیت ها (حتی شدیدتر) علیه مهاجران افغان ساکن ایران اعمال می شود.
امروز یازده دی ماه هزار و سیصد و نود و هفت است و به عبارتی اگر بر مبنای تقویم و سال ها و ماه ها و روز ها که در حقیقت ابزار انسان در عصر کشاورزی بوده است رو ملاک اعمال خود قرار بدهیم نتیجه این میشه که من 1/4 از قرن رو به اتمام رسوندم و وارد بیست و شش سالگی شدم.
واقعا برام عجیبه که چرا هر 365 روزی که از عمر افراد میگذره رو جشن میگیرند و سالگردی قرار میدهند؟! ایا بالا رفتن عدد سال تولد غیر از این که به ادم گوشزد میکنه که داره میره به سمت مرگ چیز دیگه ای است (بیخیال انقدر ایه یاس و نا امیدی نخونم بهتره و از زندگی بگم)
اما با همه این اوصاف من روز تولد خودم رو که البته مصادف هست با شروع سال میلادی بسیار بسیار دوست میدارم و برام مهمه.
دارم فکر میکنم به این که 1/4 از سال گذشته و باید یه حساب کتاب سرانگشتی کنم که تا الان به چه اهدافیم از سال 97 رسیدم!؟
1- هر روز نوشتن ( نه واقعا بهش نرسیدم اما تلاش کردم و میکنم که به سمتش حرکت کنم)
2- توسعه فروش زرین سیستم چه پروژه ای چه فروش عمده ی قطعات (ویدیو ساختن فروشگاه اینترنتی تولید محتوی غنی و ...) ( نه نه هنوز نرفته جلو و خیلی کار داره)
3- کمک به ایجاد دومان و در وحله اول ساختار پیدا کردن ورسک ( دومان که استوپ خورده و البته من هم هر تلاشی بتونم میکنم)
4- ایجاد استارتاپ کردن دیمانسه ( بد نیست داره خوب پیش میره فقط باید چند تا بشم که عالی بشه یا این که یه سری ادم حرفه ای گیدا کنم که نیست)
5- تعیین تکلیف زمین سرخ رود ( عالی رشد خوبی کرده و برنامه های خوبی دارم براش)
6- بالا بردن سطح زبان حداقل برای کنکور ارشد ( نه به هیچ وجه)
7- قبول شدن کنکور ارشد (البته دانشگاه منطقی که خودتون میدونید دانشگاه منطقی یعنی چی کلاس نرم یا اگه میرم جمعه باشه یا روز هایی که به کار و کاسبی لطمه نزنه ضمن این که استایل خوبی داشته باشه و البته کمک بتونه بکنه که اگه در صورتی که بخوام پی اچ دی در خارج از کشور بخونم کمکم کنه) (دانشگاه تهران :)
8- هر روز کتاب خوندن ( تا حدودی انجام شد ولی اخیرا کم شده)
9- دماوند(که در مرداد سعی میکنم حتما صعودی داشته باشم) ( نه متاسفانه درگیر بودم)
10- مطالعه ادبیات کلاسیک ( تا حدودی ولی نه خیلی )
11- تغذیه سالم تر ( میتونم بگم تقریبا )
12- پیاده روی منظم ( چند وقت گذشته تحرک خوبی داشتم )
13- ایجاد و داخل شدن در یه رابطه جدی :) ( نه متاسفانه :(
14- متمم مطالعه منظم اجباری (مدت هاست متمم نرفتم)
15- تسلط بر نرم افزار ها و مهارت های کاری زرین سیستم
16- محدود کردن شبکه های اجتماعی مثل تلگرام و البته اینستاگرام (بیشتر هم شده)
۱۷- ده درصد از درآمدم رو میدم برای جمعیت امام علی (دخل و خرج خیلی به هم نمیخوره ولی خب همه کادوی تولدم رو دادم برای جمعیت )
درباره قهوه و کتاب و قص الی هذا
دارم به این فکر میکنم که خب درسته یکی از پایه های رنسانس قهوه و کافه ها بودن مکان های که جایگزین میکده ها شده بودن و مکانی رو ساخته بودن برای گپ و گفت و شنود بین انسان ها
از همین محفل ها بود که شپنهاور ها و .... پدید اومدن
به نظر شخص خودم شاید بزرگترین اتفاقی که میتونه موجب رشد افراد و ساختار های جامعه بشه کنار هم بودن و مردم و ید واحد بودن اون ها هستش
مثال بارزش رو میشه از کلوپ های تکنولوژی که گیگ ها کنار هم قرار میگرفتن و توسعه های کامپیوتری رو موجب شدند و یا معابد بودایی که جودو هنر های کار با فلزات و .... از اون جا نشات گرفت.
(البته مساجد هم در جامعه اسلامی میتونست پتانسیل خیلی خوبی داشته باشه البته باید گفت زمان هایی از تاریخ این اتفاق مثبت افتاد)
در کل در این پست میخوام بیشتر به کافه رفتن و کافه نشینی بپردازم.
انسان ها نیاز به سه مکان دارند: منزل - محل کار و جایی بین اون که بتونند اجتماع پیدا کنند و...
در قبل از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران لاله زار و کاباره ها و رستوران ها و کافه ها محل تجمع ادما بودند.
بعد از انقلاب هم مسجد این فضا رو گرفت (البته تا اوایل دهه هفتاد هم همین اتفاق افتاد و هنوز هم همین اتفاقا فتاده فقط فرقش اینه که جوان های انقلابی به پیرمرد های بست نشین مساجد تبدیل شدند) که فرهنگ سرا ها این مکان را ایجاد کردند.
خب با این اوصاف جوان های ما چه میکنن در کجا این خلا پر شده؟
کافه ها
مساجد
قلیون سرا ها
ارایشگاه
باشگاه های بدن سازی
خیابون گردی ها
دشت و کوه و کویر
باغ ها و خونه های مجلل
افراد به فراخور فرهنگی که درش رشد کردند و اطرافیانشان در این اماکن حضور دارند.شاید براتون چند تا از این اماکن سوال باشه که میخوام یه توضیح اولیه بدم دربارشون
مسجد: هنوز هم هستند جوان ها و نوجوان هایی که محل اجتماعشون مساجد و هییت و پایگاه های بسیج هستند از همون طریق میرن سفر همون جا رفاقت هاشون جاری میشه همون جا کار میکنن همون جا عاشق میشن و ازدواج هم میکنن
ارایشگاه: این که ارایشگاه ها از قدیم یک جایی بود که توش آدم ها اشنا میشدن و تشکیل گروه ها رو میدادند به قدیم برمیگرده اما در حال حاضر ارایشگاه ها مخصوصا برای خانم ها مکانی است برای ارایش - خرید - گفت و گو - آشنا شدن با هم - تغذیه و... وقتی که افراد ساعت ها در اون مکان وقت میگذرونند رخ دادن همچین اتفاقاتی طبیعی است سه الی چهار ساعت در هفته در آرایشگاه ها بودن چیز عجیب غریبی در جامعه خانم های شهری این مملکت نیست.(البته اقایون هم کم کم دارند جا پای جای خانم ها میگذارند
.
قلیون سرا ها :مکانی که خیلی از افراد بعد روز کاری به همراه دوستانشان به آنجا مراجعه میکنند چای میخورند گفت و گو میکنن قلیون میکشند - پلی استیشن بازی میکنند - ورق و تخته نرد میکنند و...
باشگاه های بدن سازی: جایی که دیگه قسمت بزرگی از لایف استایل یک سری از افراد شده است استاتوس ife in the gyme هم یکی از چیز های پرطرفدار حال حاضره باشگاه بدن سازی جایی که توش: وزنه میزنند - میدوند - غذا میخورند - گفت و گو میکنند - حموم میکنند - شنا میکنند - لباس میخرند - دارو و مکمل میخورند - ماساژ میگیرند - کار میکنند - رابطه ایجاد میکنند(رابطه های کاری منظورمه افرادی رو میشناسم که کلا شغلشون اینه که با فلانی میره باشگاه با اون یکی میره شنا و با یکی دیگه میره تنیس به این صورت کارچاق کنی میکنند)
باغ ها و خونه های مجلل: افرادی که اوضاع مالی قابل قبولی دارند و میتونند مکان های خودشون رو از باغ های بیرون شهر و داخل شهر رو تبدیل میکنند به شهربازی تالار نان استاپ پارتی مهمونی های فوق العاده و... و از امکانات موجودشون استفاده میکنند.
دشت و کویر و کوه و دشت: اوایل برام جالب بود که انقدر مردممون براشون جالب شده در صورتی که عزیزان اصلا براشون طبیعت مهم نیست بلکه عرق خوری دراگ زنی و.. براشون تعیین کننده است حال شما بگو قمر در عقربه خرس شب در گربه ی روز بلاشک اصلا براشون مهم نیست بیشتر به اون عشق و حاله میگذره (این افراد یه جورایی اون کسانی هستند که دوست دارند باغ ها و خونه های مجلل داشته باشند که خدمات ایجاد کنند و ندارند یا افرادی هستند که این ها رو دارند و حوصله شون سر رفته میخوان تنوع ایجاد کنند) البته نمیخوام توهینی به طبیعت گرد ها بکنم
شرمنده بابت این که انقدر حاشیه میرم کم کم بریم به سمت هدف اصلی ام از این متن که همانا در مورد کافه نشینی و کافه رفتن ها بود هست.
کلید نوشتن این پست وقتی خورد که تماسی گرفته بودم با یه عکاس که در مورد یک سری کار تبلیغاتی صحبت کنم که گفت من کافه کاله هستم سره کار گفتم کافه کاله دقیقا کنار دفتر ماست الان میرسم خدمتت وقتی رفتم اون جا دیدم تجهیزات عکاسی اون جا پهنه و داره از کیک و فهوه و ... عکس میگیره قسمت خنده دار قضیه این بود که یه دفتر یادداشت و یه عینک هم کنار قهوه بود و یه جورایی تزیین به حساب میومد همین زمان بود که رفتم تو فکر خیلی چیز ها در ذهنم ورق خورد و یاداوری شد برام از همه کافه رفتن هام با کسایی که رفتم و صحبت هایی که کردم و دسته بندی اون ها از لحاظ دلیل رفتنم به اون کافه به علاوه این که دیدم به بقیه افرادی که اون جا بودن و دلیل رفتن اون ها به کافه( یکی از تفریحات مورد علاقم اینه که در مورد ادم هایی که در اون جا حضور دارن فکر میکنن و پیشینه و آینده شون رو حدس میزنم :)
جلسات کاری - نشست های دوستانه دو نفره -جلسات اشنایی اولیه - مقصد بعد پیاده روی - رفتن برای خوردن یک چیز خاص :) - سرد بودن یا گرم بودن فضای باز - جالبه هیچ وقت بیشتر از دو نفر نرفتم کافه (البته به جز همراهی با مادر و پدر که واکنش مادر جالب بود این جا نور نداره دله آدم میگیره)
خاطرات جالبی هم از کافه ها دارم(اولین بار ها که کافه میرفتم دلیلش خیلی ساده بود اینترنت رایگان:) بار ها پیش اومده بود بعد از تمام شدن خوراکی ها و در زمان ترک کافه گجت هام رو جایی جایگذاری میکردم و بعد از اتمام دانلود ها و بروز رسانی و البته پیاده روی من بعد از چند ساعت به اون جا برمیگشتم - یه بار که در فضای باز کافه ای زیر یه شیروونی بودیم و درگیر صحبت های کاری بودیم یه دفعه دیدم بارون وحشتناکی گرفت و همه متفرق شدن :) بعد از نیم ساعت چهل دقیقه دیدیم که کلی سر صدا و صدا های عجیب غریب میومد و مامور های اتش نشانی از همه جا داشتن میومدن تو( ساختمان بقلی اتش گرفته بود ) البته ما هم جلسمون رو حتی یک لحظه معطل هم نکردیم چه برسه به تعطیلی
به هر صورت امیدوارم کافه ها به جاهایی تبدیل شه که ادم ها کنار هم قرار بگیرن و موجبات خیر رو فراهم کنند (ضمن این که امیدوارم یا قیمت چیزاشون بیاد پایین یا در امد مردم ما بره بالا:)
همه با این مشکل دست و پنجه نرم میکنند، اما تقریبا چیزی وجود ندارد که برای موفقیت به این اندازه مضر باشد. به جای مقایسهی خودتان با دوستان، خانواده، یا الگوهای زندگیتان، به این فکر کنید که نسبت به انسانی که تا دیروز بودهاید چقدر پیشرفت کردهاید و چه دستاوردی داشتهاید.
برایتان راز کوچکی را فاش خواهم کرد: هیچ “بلافاصلهای” وجود ندارد. بسیاری از آدمها را این فکر که چه کسی میخواهند باشند ناتوان و زمینگیر کرده است چون آنها نگران هستند به آن سرعتی که میخواهند این اتفاق رخ ندهد. خب، رخ هم نخواهد داد. اما چه چیزی از زمان گذاشتن روی رویایتان و هر روز شاهد یک پیشرفت حلزونی بودن بدتر است؟ هدر دادن زندگی برای انجام کارهایی که نمیخواهید انجام دهید.
همهی اطرافیان شما سعی میکنند آنچه هستید یا آنکه باید باشید را به شما دیکته کنند، و البته شما هم به آنها اجازه میدهید. به غیر از خودتان لازم نیست که هیچ کس ارزش شما را تایید کند، و اگر زندگیتان را صرف خوشحال کردن آدمهای دنیای اطرافتان کرده باشید، روزی عمیقا از این کار حسرت خواهید خورد. نگران خوشحال کردن والدین، دوستان، یا رییسهایتان نباشید. شما باید در درجهی اول و بیشتر از همه نگران خودتان باشید. همیشه.
بهانهها فراواناند چون جور کردن آنها بسیار راحت است. شما همیشه برای توجیه تنبلیتان دلایلی پیدا خواهید کرد، و این یکی از علتهای شایع حسرتهای دم مرگ است. چیزهایی که میخواهید فردا انجام دهید، بدون تلاش کردن، میتوانند به چیزهایی تبدیل شوند که آرزو داریدای کاش ۵۰ سال پیش انجام میدادید. این حسرت را به دل خودتان نگذارید.
ترس از طرد شدن یا شکست، هنگام مواجه با مرگ از بین میرود. دختر زیبایی که به شام دعوتش نکردید، شغلی که به خاطر احساس نالایق بودن برای آن درخواست ندادید، یا کسب و کاری که به آن اعتقاد داشتید اما هرگز آن را راهاندازی نکردید بار سنگینتری بر دوشتان خواهند بود تا شکست خوردن مفتضحانه و درس گرفتن از آن.
حتی اگر آنقدر شجاع باشید که ریسک بکنید، باز هم شکست رخ خواهد داد. اما، جایی که این شکست میتواند به حسرت بزرگی تبدیل شود، هنگام تصمیم به تسلیم شدن است. وقتی که اجازه میدهید فشار کم آوردن در زندگی بر عشق شما نسبت به کار و کوششی که انجام میدهید غلبه کند، میبازید. پس ادامه بدهید.
همه میخواهند احساس کنند که دوست داشته میشوند، اما تعداد کمی هستند که مایلند به دیگران بگویند چقدر آنها را دوست دارند. بنابراین اغلب در گیر و دار بهدست آوردن عشق هستیم اما در بخشیدن آن به کسانی که برایمان مهم هستند کوتاهی میکنیم. پیش از آن که خیلی دیر شود، “دوستت دارم” را به آنها زیاد بگویید.
چه پول بیشتر باشد، چه شناخت بیشتر، یا امکانات بیشتر، ما همیشه از هر چیزی بیشترش را میخواهیم. تعداد بسیار کمی قادرند صادقانه قدمی به عقب بردارند و درک کنند آنچه دارند بیش از حد کفایت است. این که از زندگی بیشتر بخواهید همیشه خوب است، اما ضروری است که واقعا قدردان چیزهایی باشید که دارید.
جامعهی امروز به ما میگوید که “مراقبت از خود” یعنی داشتن یک شکم خوش تراش شش تیکه. این به هیچ وجه درست نیست. انتخابهای سالم و مناسب در همهی جنبههای زندگی مهم است، نه فقط در زمینهی ورزشهای جسمی. نخوردن هله هوله، نکشیدن یک پاکت سیگار در روز، و هر آخر هفته الکل ننوشیدن ۳ راه بسیار راحت برای شروع هستند.
10- ای کاش انقدر حرف های دیگران رو گوش نمیکردم
همه فکر میکنند همیشه حق با آنها است و همه عقایدی دارند که گاهی آنها را به دیگران تحمیل میکنند. داشتن عقاید و باورها مشکلی ندارد، اما از آن مهمتر این است که توانایی گوش دادن داشته باشید. حتی اگر با نقطه نظری موافق نیستید، خودتان را به چالش بکشید تا بدون قضاوت کردن به حرف دیگران گوش بدهید.
وقتی کسی به شما آسیب میزند موجب دلسردی میشود، بخصوص اگر آن شخص خیلی برایتان مهم باشد. اما اصرار ورزیدن به کینه توزی در دراز مدت بیشتر از احساسی که آن اوایل دارید به شما آسیب خواهد زد.
آدمها اغلب دچار این اشتباه میشوند که “مسافرت” باید حتما به یک کشور خارجی باشد و یکی دو هزار دلار پول خرج کرد. چرند است. بپرید توی خودرو، یک ساعت تا یک شهر نزدیک رانندگی کنید، و چیزی را کشف کنید که قبلا نکرده بودید. به خاطر این مفاهیم اشتباه درمورد مسافرت خودتان را در خانه حبس نکنید.
شما خودتان را بیش از حد جدی میگیرید. عجب، ما همه این کار را میکنیم. یکی از حسرت های اصلی که آدمها در زندگی دارند همین زندگی را بیش از حد جدی گرفتن است. البته، رخداد حوادث بد حتمی است. اما آنها همیشه به آن بدی که ما در ذهنمان تصور میکنیم نیستند. و اگر زندگی را با خنده سر کنیم، آیا خیلی جالبتر نخواهد بود؟
آدمها ذاتا اهل کار کردن و پول درآوردن برای کسانی هستند که دوستشان دارند. اما، این اغلب به قیمت غفلت از عزیزانمان تمام میشود چون ما زمان نفرت آور زیادی را صرف رتق و فتق امور در اداره یا صرف فرستادن ایمیل در آخر هفتهها میکنیم. خبر این است: شغل شما همچنان سر جایش خواهد بود و حتی پس از مرگ شما هم وجود خواهد داشت، اما ممکن است در عوض پشت آن میزها بنشینید و افراد خانوادهتان را از یاد ببرید. نگذارید این اتفاق بیفتد.
برای آدمها قطع رابطه طبیعی است، اما اغلب این امر زائیدهی چنین ذهنیتی است که”آنها با من تماس نگرفتند پس دلشان برای من تنگ نشده است.” اگر واقعا دلتان برای کسی تنگ بشود و دوست داشته باشید از حال او مطلع شوید، احتمال دارد که آن طرف هم همان احساس را داشته باشد. سعی کنید شما نفر اولی باشید که به دیگری زنگ میزند، نامه مینویسد، یا سر میزند. از انجام این کار خوشحال خواهید شد.
من اعتقاد ندارم که این موضوع مسئلهی چندان بزرگی برای کسانی باشد که در بستر مرگ هستند، اما برای نسل هزاره این موضوع حسرت بزرگی خواهد بود. ما همیشه هر جا که میرویم در دام گرفتاریها گیر میافتیم. این ما را تشویق میکند که ناخودآگاه زیبایی را که هر روز احاطهمان میکند نادیده بگیریم.
همهی آدمها خودآگاه هستند، به خصوص کسانی که به نظر میرسد از خودشان بسیار راضی و مطمئن هستند. یک اشتباه بزرگ که آدمها در زندگی مرتکب میشوند این است که حقیقتا به توانایی خودشان باور ندارند. این خیلی خجالت آور است چون کار بسیار راحتی است. فقط کافی است که ارزش خودتان را باور و تایید کنید و ایبن حسرت را بر دل خودتان نگذارید.
دلیلی وجود دارد که احساس میکنید آن صدای ضعیف را میشنوید. متاسفانه، برای بسیاری از ما در زندگی آن صدا میتواند کاملا خشن و درهم شکننده باشد. اما، مواقع بسیار دیگری وجود دارد که آن صدا بلندگوی قلب است، به شما میگوید که واقعا آرزوی چه چیزی را دارید و از ته دل چه چیزی را میخواهید. پس به آن گوش بدهید.
چه بخواهید باور کنید چه نه، اما شما محصول مستقیم افرادی هستید که اطراف خودتان را با آنها پر کردهاید. اگر با احمقها معاشرت کنید، احتمال آن بسیار زیاد است که به یکی از آنها تبدیل بشوید. زیبایی زندگی آن است که ما درمورد کسانی که میخواهیم وقتمان را با آنها بگذرانیم و نحوهی صرف آن قدرت انتخاب آگاهانه داریم. من نمیتوانم خیلی این موضوع را برای شما تشریح کنم، اما در زندگی به دنبال افرادی هستم که همیشه من را به چالش میکشند، تشویق میکنند، و به رشد و پیشرفت وا میدارند.
آدمهای بسیار کمی وجود دارند که در سر کردن زندگی آنگونه که میخواهند موفق هستند، اما در عملی کردن یک برنامه برای رسیدن به هدف کارشان افتضاح است. فقط با صدای بلند رویاپردازی کردن کافی نیست. شما باید کاملا نیاز داشته باشید به آن موقعیت برسید و در این راه دست به اقدام بزنید.
ما
میتوانیم با تمام کشمکشها و درگیریهایی که زندگی به بار میآورد روبهرو
شویم، اما این به آن معنی نیست که مجبور هستیم آنها را با جان و دل قبول
کنیم. بله، یقینا این کار دشوار است، اما هر چیز ارزشمندی همین طور است.
زندگی به راستی در یک انتخاب ساده خلاصه میشود:
یا همین حالا برای احساس
رضایت تلاش کنید یا در آخرین لحظات زنده بودنتان آرزو کنید کهای کاش این
کار را کرده بودید و خب از اون جایی که اخرش نتیجه یکی میشه پس فکر کنم باید کارهایی که باید انجام بدیم رو انجام بدیم(البته این به این معنی نیست که بریم هر حرام و منکر و بی قانونی رو در جهان انجام بدیم و دنیا و خودمون رو پر از تلخی و مشکلات و... بکنیم
چون عمر بسر شد چه بغداد و چه بلخ پیمانه که پر شود چه شیرین و چه تلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی از سلخ به غره آید از غره به سلخ